|
|
|
|
اساس
این بحث در این است که استفاده از حدیث در فقه اصل بوده،و سیره در مرتبه
دوم قرار داشته است.با این حال، همواره از اخبار سیره نبوی در اثبات برخی
از احکام سیاسی به خصوص در باب جهاد استفاده می شده است.تغییری که در صد
سال گذشته رخ داده،این است که در برابر کسانی که قائل به غیر سیاسی بودن
دین بودند، سعی شد از سیره نبوی استفاده شده و گفته شود که پیامبر (ص)
تشکیل حکومت داده و برای همه موارد سیاسی هم حکم شرعی داده است.برای این
کار،احادیث سنتی کفایت نمی کرد،بنابرین به سراغ کتابهای تاریخی در باب سیره
رفتند.به علاوه،با این کار می توانستند اصل حکومت اسلامی را هم ثابت کنند،
صرف نظر از این که خلافت باشد یا سلطنت یا جمهوری.
بحث را با اصل مسأله که همانا پیروی از رسول الله (ص) در امور زندگی و استخراج فقه از حدیث و فعل آن حضرت است، آغاز می کنیم.
مقدمه بحث
بحث شکل گیری سیره نبوی بر اساس با مسأله «اطاعت از پیامبر» (ص) و امر به آن آغاز شد که در قرآن مکرر آمده بود و نمونه بارز آن اطیعوا الله و اطیعوا الرسول بود.
این اطاعت سه معنا می توانست داشته باشد:
الف: اطاعت در آنچه به عنوان وحی ابلاغ می شود.
ب: علاوه بر آن، اطاعت در دستورات جاری که عمدتا سیاسی و مصلحتی و حکومتی بود.
ج: اطاعت از هر نوع سخن ایشان یا رفتاری که قابل تقلید است در حیات و ممات ایشان به عنوان مکمل دین.
بعد از رحلت رسول خدا(ص)، اولین اختلاف نظر در امر اطاعات پدید آمد، و این صرف نظر از موارد جدیدی بود که حکمی در قرآن و سیره نداشت و باید اجتهاد می کردند. [مانند مسأله مانعی الزکات].
اما در باره طرح سیره و لزوم اطاعت از آن دست کم دو نظر بود:
الف: می توانیم به آنچه از پیامبر (ص)رسیده عمل کنیم، اما الزامی نداریم. عمر باورش این بود که هر آنچه پیش می آید، اگر نصی نداریم، اجتهاد می کنیمٰ اگر داریم هم، اطاعت از آن الزام آور نیست. او اصولا مصلحت گرا بود و به تشخیص خودش عمل می کرد.
ب: نظر دیگر این بود که ما باید به هر آنچه از پیامبر (ص) رسیده عمل کنیم.
این نظر به تدریج مطرح شد و عمر ضمن آن که مخالفتی با اصل عمل به سیره نداشت، اما آن را واجب نمی دید و اجتهاد حاکم و امیر را اصل می دانست. لذا بارها بر خلاف نص، اجتهاد کرد. چنان که موارد آن مشهود است.
به تدریج نظریه دوم بر نظر اول غالب گردید و این البته بسیار با تاخیر انجام شد.
در این دوره، امور تازه ای مطرح می شد، یا در باره برخی از مسائل ابهامی پیش می آمد. طبعا جستجو می شد که چیزی در این باره از رسول (ص) رسیده است یا خیر. همین امر مرجعیت صحابه را مطرح کرد. حکام اموی، به دنبال صحابه ای بودند که نظرشان را قبول داشتند. بعد هم تابعین و سپس هم تابعین تابعین جای آنها را گرفتند. این ها به تدریج چیزی به نام حدیث را تدوین کردند، و این به رغم اختلاف نظرها و نفوذ اخبار ساختگی بود.
اماشیعیان که منتقد صحابه بودند، مرجعیت اهل بیت را در پرسش از سیره نبوی (ص) مطرح کردند. آنها گفتن ما فقط روایات امام علی (ع) را قبول داریم، آن هم روایاتی از ایشان که جعفر بن محمد (ص) روایت کرده باشد.
تاریخ استناد به سیره نبوی در قرن اول در هاله ای از ابهام قرار دارد. اما می توان نمونه هایی را در لابلای زندگی تابعین یافت. این جستجوها، علم حدیث را شکل داد که در باره کم و کیف آن هم اختلاف است. اما پیداست که به تدریج شکل گرفته و نیرومند شده است، به طوری که ما در قرن دوم، به عکس قرن اول، انبوهی از احادیث داریم. این انبوه، در اوائل قرن سوم، به هزاران یعنی چند ده هزار و بیشتر تا میلیون هم می رسد. این وقتی است که علمای اهل سنت مصمم شدند تصفیه کنند از آنچه نقل شده «صحیح» آن را استخراج کنند.
اما اصل مسأله استناد به حدیث با دو گرایش ادامه یافت:
الف: گرایش حداقلی که اصحاب رأی حامی آن بودند و ابوحنیفه سررشته دار آن بود
ب: گرایش حداکثری که احمد بن حنبل و اهل حدیث حامی آن بودند.
در میانه اینها، مذهب شافعی و مالک تا حدی بینابین بود.
اختلاف نظری که وجود داشت این بود که ابوحنیفه، دو مسأله داشت:
الف: نخست نادرستی اکثر این احادیث بود که او باور به آنها نداشت [علاوه بر این که آن قدر حدیث متعارض بود که در بسیاری از موارد، مجتهد در بین آنها سردرگم می شد. و علاوه که آن قدر مسأله تازه پیش می آمد که حدیث نداشت و فکر این بود که پس اینها را چه باید کرد؟]
نکته دیگر وجود آثار در کنار احادیث بود. معنای اثر این بود که وقتی حدیث نبوی کم آوردند، گفتند هر عملی که صحابه و حتی تابعین کرده اند حجت است. بنابرین به استناد حرف آنها در فقه نظر دادند. این مسأله سبب شد تا انبوهی از «احادیث و آثار» فراهم آید که پشتوانه فقهی قرار گرفت. هزاران از این دست در مصنف عبدالرزاق و ابن ابی شیبه هست.
ب: عقل و اجتهاد و رأی و قیاس و استحسان را توانمند تر از آن می دانست که بخواهد با استناد به آن قبیل احادیث عقل را کنار بگذارد.
در این زمان، میراث نبوی در دو بخش ادامه یافت:
نخست در فقه با اختلاف مسیری که در دو جهت بود: [یکی در قالب اصحاب رأی و دیگری در قالب اهل حدیث.]
دوم در علم سیره که مجموعه ای از اخبار و روایات تاریخی در باره دوران بعثت و مغازی یعنی دوره مدینه بود.
به طور معمول، فقهای سنی به آنچه در قرن سوم در علم حدیث پذیرفته شده بود، یعنی از احادیث نبوی، استناد می کردند و بندرت به معلوماتی که در علم سیره بود، برای استفاده در فقه مراجعه می کردند. تا قرن سوم، علمایی چون احمد بن حنبل، از اخبار سیره، آنچه را در استنباط های فقهی بکارشان می آمد از کتابهای سیره استخراج می کردند. مثلا همو کتاب های واقدی را با دقت مطالعه می کرد هرچند به واقدی به عنوان یک عالم سیره که قابل اعتماد در فقه نیست، می نگریست.
در این میان علم سیره خود ارزش خاص داشت و بسیاری هم متخصص در آن بودند.
اولا یک قدسیت داشت، چون به هر حال اسم رسول (ص)روی آن بود.
ثانیا به صورت حاشیه ای می توانست خیلی از مسائل فقهی را حل کند.
ثالثا در بحث های اخلاقی و تفسیری و .... بکار می آمد،
بنابرین «علم سیره» هم به رغم آن که جایگاهی در فقه نداشت، راهش را ادامه داد.
سیره فواید دیگری هم داشت و آن هم بدین سبب بود که دامنه آن بسیار فراتر از فقه بود، به همین دلیل ادامه یافت.
از قرن سوم به بعد، راه فقه یعنی استناد به احادیث نبوی، از راه سیره جدا شد، هرچند جسته گریخته کسانی از آن استفاده می کردند. یک دلیل این جدایی، شکل گیری مذاهب بود که اول تعدد داشت، اما به تدریج، در چهار مذهب خلاصه شد. بنابرین در مسائل قدیمی، کمتر اجتهاد می شد و این خود نیاز به سیره نبوی را به عنوان منبع فقهی از بین می برد. در این دوره، حتی بسیاری از احادیث صحیح هم در فقه بلااستفاده مانده بود، چون فتاوا شکل گرفته بود. با این حال همان طور که گفته شد، سیره نبوی برای هر مسلمانی جالب بود، چون اطلاعات او را نسبت به فضای شکل گیری اسلام تکمیل می کرد، پیامبر (ص) را بهتر می شناخت و در اخلاق و غیره هم استفاده می کرد.
در
خصوص غایات دین و گسترهی حضور آن در عرصهی جامعه دو تلقی متفاوت ارائه
شده است. بر اساس برداشتی از دین، برخی بر این باور شدند که هدف پیامبران
از دین چیزى جز دعوت به خدا و آخرت نبوده است۱ و از این روی معتقدند دین
هیچگونه رسالتى در خصوص ادارهی دنیا و دخالت در سیاست و امثال آن ندارد.۲
لذا گسترهی دخالت دین را در معنویت و اخلاق، محدود میدانند. بر اساس
این مدعا که به جدایی نظری عرصهی دینداری از گسترهی سیاستورزی محدود
نشده بلکه به تفکیک عملی دین از سیاست خواهد انجامید، جایگاه پیشوایان
راستین اسلامی به ادارهی امور جامعه و ولایت و سرپرستی همه جانبهی آن
ارتباط نیافته بلکه آنان فقط الگوهای عملی مردم در رویکرد اخلاقی و معنوی
خواهند بود.
داعیهداران سکولاریسم، تلاش بسیاری در تبیین مدعای جدایی دین از سیاست و
اجتماع نموده و رویکردهای متفاوتی در این خصوص ارائه کردهاند. با وجود
تنوع در قرائتهای موجود در سکولارسیم، آنچه در همهی این قرائتها مورد
پذیرش قرار میگیرد، نفی حاکمیت پیشوایان دینی در منصب رهبری سیاسی جامعه
است. بر این اساس، پیشوایان دینی (اعم از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم،
ائمهی اطهار علیهمالسلام و فقیهان شیعه در عصر غیبت) تنها الگوهای معنوی
مردم محسوب شده و پیشوایی سیاسی آنان مورد انکار قرار میگیرد. مطابق همین
مدعا هرچند برخی از این پیشوایان مانند پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم،
حضرت علی علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام در برههای از تاریخ در
جایگاه رهبری سیاسی قرار گرفته و عملاً ریاست و سیاست یک جامعه و کشور را
برعهده گرفتهاند، لکن این امر موجب نمیشود سیاستورزی و ادارهی حکومت،
امری دینی تلقی شود؛ بلکه آنان چون انسانهای شایستهای بوده و توانایی
ادارهی جامعه را دارا بودند در مرحلهای از تاریخ با اقبال مردم مواجه
شده و از سوی مردم بدین منصب گمارده شدهاند. علی عبدالرازق، اندیشمند
مصری از جمله افرادی است که بر این مدعا استدلال کرده و ضمن استناد به برخی
آیات قرآن، حاکمیت سیاسی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را مورد انکار
قرار داده و ایشان را در نهایت اسوهای معنوی و اخلاقی معرفی مینماید.
در پاسخ به این مدعا باید گفت:
حضرت علی علیهالسلام ضمن مفروض انگاشتن ولایت الهی خود، مقبولیت مردمی را
شرط به فعلیت رسیدن این ولایت اعلام داشتهاند: «رسول خدا مرا متعهد به
پیمانى کرد و فرمود: اى پسر ابوطالب، ولایت امت من حق تو است. اگر به درستى
و عافیت تو را ولى خود کردند و با رضایت دربارهی تو به وحدت نظر رسیدند
امر ایشان را بر عهده گیر و بپذیر. اما اگر دربارهی تو به اختلاف افتادند،
آنان را به خواست خودشان واگذار؛ زیرا خدا گشایشى به روى تو باز خواهد
کرد.»
ضرورت حکومت دینى
اصل ضرورت حکومت دینى از راه¬های مختلفی قابل بررسی است. اکنون به بررسی چهار دلیل در این باره بسنده می کنیم:
یک. دلیل اسلام شناختی
با نگاهی به ویژگیهای اسلام وآموزه های آن در می یابیم که اسلام با حکومت
صالح دینی پیوندی ژرف و ناگسستنی دارد. مقدمات زیر بیانگر این واقعیت
هستند:
الف. دین اسلام، صرفاً مشتمل بر احکام فردى و عبادى (به معناى اخص)
نیست؛ بلکه داراى قوانینى مربوط به همه اَبعاد حیات فردى و اجتماعى - اعم
از سیاسى، نظامى، قضایى و اقتصادى - است.
ب. احکام الهى، منحصر به زمان خاصى؛ مانند زمان رسولاللَّهصلى الله
علیه وآله و یا حضور ائمه اهلبیتعلیهم السلام نیست. بر این مسأله کتاب و
سنت، در سطح وسیع دلالت دارد؛ چنان که در روایت مورد قبول شیعه و سنى آمده
است: «حلال محمد حلالٌ ابداً الى یوم القیامه و حرامه حرامٌ ابداً الى
یومالقیامه ..». ؛ یعنى، همه این احکام تا ابد باقى و اجراى آنها لازم
است.
ج. اجراى احکام سیاسى و اجتماعى دین، جز از راه حکومت دینى امکان پذیر نیست.
د. همواره در جامعه اسلامی حکومت دینی لازم و اجتناب ناپذیر است.
دو. دلیل جامعه شناختی
اصل ضرورت حکومت در جوامع بشری امری پذیرفته شده و انکارناپذیر است. لیکن
یکی از دغدغه ها این است که چگونه حکومتی برای چه جامعه¬ای بهتر، کارآمدتر و
کارآتراست؟ از منظر جامعه شناسی سیاسی، حکومت دینی کارآمدترین نظام سیاسی
برای جامعه دینی است. توضیح اینکه:
الف. کارآمدی هر حکومتی وابستگی جدی به ارزشهای حاکم بر جامعه دارد. هر
اندازه حکومتی سازگاری و هماهنگی بیشتری با ارزشهای جامعه داشته باشد از
مقبولیت، اطاعت پذیری و کارآیی بیشتری برخوردار است، اما حکومت های بیگانه
با ارزشهای جامعه، مقبولیت چندانی ندارند و غالبا با نافرمانی مدنی روبرو
شده و برای رسیدن به اهداف خود باید از بیشترین خشونت و زور استفاده کنند.
ب. جامعه دینی دلبستگی نیرومندی به ارزشها و هنجارهای دینی دارد. پس: در
جامعه دینی، حکومت دینی مقبولیت و کارآمدی بیشتری دارد، و نظام سیاسی
سکولار و بیگانه با هنجارها و آموزه های دینی مقبولیت و کارآیی چندانی
ندارد.
در نگاهی وسیع تر پاره¬اى از یافته هاى عقلانى در حوزه¬های مناسبات و
الزامات اجتماعی در عمل نیازمند انگیزه، محرک، و کنترل کننده اى نیرومند
است. ورود دین در این عرصه و ارایه اینگونه مسائل در قالب شریعت و با زبان
تکلیفى از سوى خداوند ضامن اجرایى نیرومندى در حوزه احکام عقل عملى است.
بوعلى سینا پس از بیان ضرورت وجود قانون عادلانه در زیست اجتماعى بشر،
اعلام مى دارد که قانون بشرى هر چند عادلانه باشد، از ضمانت اجرایى کافى
برخوردار نیست، زیرا طبع بشر بر خودخواهى و مقدم داشتن خود بر دیگران است.
از اینرو هر گاه قانون را به نفع خویش بیند در اجراى آن مى کوشد، اما اگر
آن را برخلاف منافع خود یافت تا آنجا که بتواند از آن مى گریزد و سرباز مى
زند. بنابراین قانون باید چنان باشد که بشر در برابرش خضوع کند و چنین
قانونى جز آنکه از سوى خدا باشد و بشر درعمق وجدانش از مخالفت با آن بترسد
راهى دیگر نیست.
سه. دلیل کارکردشناختی
حکومت مبتنی بر قوانین الهی دارای برترین کارکردها و بهترین تضمین کننده
سعادت بشر است. ژان ژاک روسو مىنویسد: «براى کشف بهترین قوانینى که مناسب
ملل است، یک عقل کل لازم است که ناظر به تمام شهوات انسانى باشد؛ ولى خودش
هیچ حس نکند [ فاقد گرایش شهوانى باشد]. هیچ گونه وابستگى با طبیعت نداشته
باشد؛ اما آن را به خوبى بشناسد. مصلحت آن بستگى به ما نداشته؛ ولى به
بهروزى ما کمک کند. پس فقط خدایان مىتوانند آن طور که باید و شاید به مردم
قانون عرضه دارند»
چهار. دلیل درون دینی
ضرورت و لزوم شرعی تاسیس و حفظ حکومت صالح دینی در نصوص دینی مورد تاکید
بسیاری قرار گرفته است. از امیرالمؤمنینعلیه السلام نقل شده است: ؛«یکى از
واجبات بزرگ در احکام الهى و اسلامى بر مسلمانان این است که چون پیشوایشان
در گذرد و یا کشته شود، پیش از هر کار امامى پاکدامن، عالم، پارسا و آگاه
به احکام قضایى و سنت پیامبر برگزینند تا جامعه را اداره کند و حق ستمدیده
را از ستمگر بازستاند؛ مرزهاى مسلمین را پاسدارى کند؛ فىء را گردآورى
نماید؛ حج و نماز جمعه را برپا دارد و..».
بر این اساس امیرالمؤمنینعلیه السلام برقرارى حکومت عدل اسلامى و
زمینه سازى جهت انتقال قدرت به امامى با کفایت را - که براساس هنجارهاى
دینى عمل کند - از واجبات بزرگ دینى دانسته که بر هر کارى مقدم است.
حضرت امام رضاعلیه السلام نیز فرمودند: «اگر خداوند امامى که امین و حافظ
دستورات الهى باشد، براى مردم قرار ندهد؛ دین از بین مىرود و سنتها و
دستورات الهى دگرگون مىگردد» .
1- بیان تقسیمات «حکمت» و متدهاىمربوطه، از منظر حکماىاسلامى
تفسیرى که از یونان باستان در بین حکماى آن دیار، و به تبع ایشان بین حکماى
اسلامى، رایج بوده است تقسیم حکمت و فلسفه - به مفهوم عام آن - به حکمت
«نظرى» و «عملى» است و حکمت نظرى را به نوبه خود به «حکمت مابعدالطبیعه» یا
متافیزیک و «ریاضیات» و «طبیعیات» و حکمت عملى را به «سیاست مدن» یا
کشوردارى، «تدبیر منزل» یا خانهدارى و بالاخره «تدبیر فرد» یا علم اخلاق
تقسیم مىکردهاند.
در حکمت نظرى - به مفهوم عامش - در مورد «آنچه که در خارج هست»، جداى از
افعال انسان بحث مىکنند که بخشى از آن به امور مابعدالطبیعه و بخشى دیگر
به ریاضیات و بخش پایانى آن به طبیعیات اختصاص داشته که در اصطلاح قدما، هر
یک از آنها داراى شعب و فنونى خاص بودهاند. اما حکمت عملى در مورد اعمال
انسان، بحث مىکند؛ آنجا که اختیار انسان حضور خود را اعلام مىنماید، آن
هم نه در باب هستى اختیار بلکه در این رابطه که چگونه باید این اختیار
اعمال بشود و کیفیت اعمال ارادههاى انسانى در شکل فردى و جمعى براى رسیدن
به کمال مطلوب چیست؟ موضوع حکمت عملى، چیزى جز این نیست که سه تقسیم مزبور
را در درون خود پذیراست. این تقسیمى است که براى مجموعه علوم ارائه شده و
حکومت، اداره، تدبیر و سرپرستى یک کشور، یکى از شعب حکمت عملى محسوب مىشده
است.
بحث دیگر این است که هر یک از این شعب چگونه تحصیل مىشوند؟ در حکمت نظرى،
متدهاى مورد استفاده دانشمندان آن زمان و نیز علماى معاصر، به صورت استفاده
از«متد برهانى» در بخش مابعدالطبیعه و ریاضیات، و آمیزهاى از متد «برهانى
و تجربى» درطبیعیات بوده است که البته تفاوت قابل توجهى بین متد طبیعیات
در گذشته و حال وجودداشته است. اما در حکمت عملى، ملاک و مقیاس، «عقل عملى»
انسان بوده است که مصلحتسنجى کرده و «بایدها و نبایدها» را در سه عرصه
تدبیر کشور، منزل و فرد ارائهمىدهد:
1-1- انفکاک گستره دین از گستره حکمت، نتیجه حاکمیت دادن عقل بر جمیع شؤونحکمت
بر این اساس همچنان که گستره حکمت نظرى، وراى محدوده دین محسوب مىشود،
گستره حکمت عملى نیز از این قاعده مستثنا نیست و جداى از دین - و مشخصاً بر
پایه عقل عملى - تعریف شده و حکمت نظرى هم بر پایه عقل نظرى یا ادراکات
حسى انسان بنا گذاشتهمىشود.
لذا در این بینش، طبیعى است اگر کشوردارى و حکومت، از زیرمجموعههاى حکمت
عملى محسوب شود و این عقل انسان باشد که کیفیت اداره حکومت را تعیین کرده و
وظیفه مصلحتسنجى را در این باب برعهده داشته باشد. با این وصف جاى این
سؤال خواهد بود که نقش وحى و دین در این بین چیست و از چه جایگاهى
برخوردارند؟ همان گونه که ایشان در باب حکمت نظرى، محدوده نظر، اندیشه و
تجربه را مشخص مىکنند و آن محدوده را اصالتاً جداى از گستره دین معنا کرده
و متد عملکرد را متدى عقلانى و تجربى مىدانند که باید با تمسک به تدبیرات
عقلى و مشاهدات و تجربیات به نتیجه رسید، در باب حکمت عملى نیز از نقش و
جایگاه عقل عملى و مصلحتسنجىهاى چنین عقلى بر پایه مدرکات اولیه خود سخن
مىگویند. همچنان که مبناى صحت را در حکمت نظرى، به وحى برنمىگردانند و
قائلند که عقل از بداهت آغاز مىکند و با مبادى و روشهاى بدیهى هم به نتیجه
رسیده - و به تعبیر قوم - از این طریق، حقایق عالم را کشف مىکند در حکمت
عملى نیز مصلحتسنجىها بر پایه بداهتهاى عقل عملى شکل مىگیرد و به نتایجى
مىرسد.
اولین
درس امام صادق علیهالسلام برای ما منتسبین به آن بزرگوار باید استمرار
جهاد و مبارزهی خستگیناپذیر باشد و همان استمرار مبارزه بود که شعلهی
مقدس فکر آن حضرت را تا امروز در دنیا نگه داشت. ۱۳۶۷/۳/۲۰
بخشی از سخنان حضرت آیتالله خامنهای:مبارزهی امام صادق یک مبارزهی
پنهانی بود. البته دربارهی مبارزات این بزرگوار اگر بخواهیم حرف بزنیم و
مدارک و اسنادی را که در کتابها موجود است بیان کنیم، ساعتهای متمادی وقت
میخواهد، من هم میخواهم چند دقیقه بیشتر صحبت نکنم. بنابراین فقط اشاره
میکنم.
اولا امام صادق تفکر انقلابی اسلامی را که پادشاهان اموی حاضر به تحمل آن
نبودند در میان مسلمانها رایج کرد. به طوری که در سراسر جهان اسلام امام
خودش در مدینه بود، در حجاز، در عراق، در خراسان، در سیستان، در یمن، در
مصر، در تمام آفاق وسیع اسلامی کسانی بودند که معتقد به امامت امام صادق
بودند و علاقمند به آن حضرت بودند و اسلام را از دیدگاه امام صادق
میشناختند و بس. اما امام صادق به این اکتفا نمیکرد.
در میان این هزاران هزار انسانی که به او معتقد بودند و علاقمند بودند یک
جمع کوچکی را، که یک تشکیلات پنهانی و مخفی را تشکیل میدادند به وجود
آورده بود، جمع شیعیان مخلص و فداکار. آنهایی را که اسرار امام صادق دست
آنهاست، آنهایی که اگر پادشاهان و امرای بنیامیه آنها را میشناختند، با
بدترین وضعی به شهادت میرساندند و در میان یاران امام صادق کسانی هستند که
با همین وضع، با شدت، در زیر شکنجه جان سپردند بدون اینکه حاضر باشند
کلمهای از اسرار امام صادق را بیان کنند. اینها آن جمع شیعیان خاص بودند،
اصحاب نزدیک.
البته این جمع از زمان امیرالمؤمنین علیهالصلاةوالسلام سابقه دارد؛ از
بعد از شهادت امیرالمؤمنین و از هنگام صلح امام حسن با معاویه من نشانههای
این جمع متشکل را که دور ائمه را میگرفتند و کارهای دشوار و حساس را
انجام میدادند دیدهام تا زمان حسینبنعلی علیهالسلام و بعد در زمان
امام سجاد و بعد زمان امام باقر اما گسترش این جمع در زمان امام صادق بود.
البته امام صادق در رابطهی با این جمع با کمال تقیه رفتار میکرد. دائما
به آنها سفارش میکرد که اسرار او را برملا نکنند، افشا نکنند، حرفها را
نزنند. بعضی خیال میکنند اسرار امام صادق که مثلا به معلیبنخنیس یا
دیگران، میگوید آنها را نگویید، اینها اسرار الهی است. اسرار الهی را امام
صادق چرا مخفی کند. اسرار الهی، احکام فقه، معارف گوناگون را امام صادق
برملا میکرد، پخش میکرد، همه جا میگفت، اما یک چیزهایی هم بودند که آنها
را نباید کسی بداند، آنها همان چیزهایی بودند که در دل شیعیان امام صادق،
شیعیان نزدیک، این امید را به وجود آورده بود که امام صادق قائمی است که
قیام خواهد کرد و حکومت علوی را و حکومت آل محمد را برقرار خواهد ساخت و
امام صادق در این مبارزهی طولانی، توفیقات زیادی داشت.
۱۳۶۲/۰۵/۱۴
همانگونه که در ادامه توضیح داده می شود با
مراجعه به منابع اصیل اسلامی ، سیره پیامبر اسلام و ائمه معصومین(ع) و
همچنین کارکردها و وجه نیاز آدمی به دین می توان قلمرو دین و نوع ارتباط آن
با سیاست را بررسی نمود .
اگر ماهیت دین و وجه نیاز آدمى بدان به خوبى
شناخته شود، قلمرو آن نیز تعیین مىگردد و مشخص مىشود که عدم جدایى دین
از سیاست چراست. دین مجموعه اى است از: 1. معارف و بینشها (جهان بینى)؛ 2.
سلسله دستورات اخلاقى که سازنده خصایل نیکو و شخصیت حقیقى انسان است؛ 3.
سلسله قوانین و مقرراتى که مناسبات انسان را با خدا، جامعه و طبیعت به
نیکوترین وجهى تبیین نموده و سعادت بشر را در پى آنها تضمین مىنماید
(ایدئولوژى). از طرف دیگر سعادت انسانها - چه در دنیا و چه در سراى آخرت -
در گرو قوانینى جامع کامل و بىنقص است و چون این جهان گذرا و سراى جاوید
ابدى، با یکدیگر در ارتباط وثیق بوده و هر کنشى در این دنیا نسبت به سر
نوشت آدمى در حیات پایدار خویش مؤثر است؛ پس قانونگذار علاوه بر احاطه کامل
به تمام نیازهاى دنیایى بشر، باید ربط آنها را با زندگى اخروى نیز منظور
دارد و این در حالى است که هنوز متفکران بشرى، تعریف واحدى از سعادت انسان
به دست ندادهاند و حتى در اینکه تنها در همین دنیا واقعا کدامین راه تضمین
کننده کمال و سعادت بشرى است، اختلاف شدیدى وجود دارد. و از همین رو
مکتبهاى گوناگونى به وجود آمده که هر یک پس از چند صباحى تجربه، ضعف و
شکست خود را برملا کردهاند. بنابراین بشریت بر سر دو راهى قرار دارد: یک.
یا همواره در مسائل انسانى سیاسى و اجتماعى خویش، به دنبال مکاتب بشرى راه
افتد و هر روز چیزى را تجربه کند و پس از شکست راه دیگر برگزیند تا پایان
حیات تاریخى خود. دو. از ناحیه خداوند - که عالم به تمام نیازهاى او و راه
کمال حقیقى او است - قانونى بدون خطا به او عرضه شود تا با تبعیت از آن به
سمت سعادت و خوشبختى حرکت نماید. این است معناى عدم جدایى دین از سیاست و
راه اول راه «سکولاریسم» و جدایى دین از سیاست است.
قبل از بررسی این موضوع ابتدا لازم است مطالبی در جهت تبیین مفهومی
سیاست و دین به عنوان مقدمه بحث داشته باشیم و سپس جایگاه سیاست در اسلام
را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم :
یکی از موضوعات کلیدی که در بحث
«دین و سیاست » نقش بسیار مهمی ایفا می نماید و راه گشای بسیاری از شبهات و
ابهامات موجود است ؛ تعریف دقیق دو متغیر دین و سیاست است . به عبارت
دیگر قبل از هر گونه قضاوت و داوری علمی ابتدا لازم است مشخص شود که وقتی
از رابطه سلبی یا ایجابی میان دین و سیاست بحث میشود؛ کدام دین و سیاست با
چه ویژگی هایی مد نظر است ؛ آن گاه به ارائه دلایل در جهت نفی رابطه یا
اثبات آن پرداخت:
الف- تعریف دین :
دین « Religion » و دین داری
قدمتی به درازای تاریخ بشریت داشته و همواره یکی از مهمترین اشتغالات ذهنی
بشر را تشکیل می داده است.[1] به تعبیر یکی از پژوهشگران٬ « انسان به نحو
چاره ناپذیری به انواع و اقسام شیوه ها ٬ دینی و دین ورز است و موقعیت و
طبیعت انسانی لا محاله در چنین جهتی است. رازهای عظیم و شگرف و بی اعتباری
جهان و همچنین خود آگاهی پرسشگر ارزیابی کننده ٬ جست وجوی ارزشها و حقایق
والا را ناگزیر می سازد.»[2] با وجود این هنوز تعریف مشترکی - به ویژه در
غرب - در باره دین وجود ندارد؛ واندیشمندان علوم مختلف بانگرش ها
ورویکردهای اخلاقی، تاریخی، روان شناختی، جامعه شناختی، فلسفی و زیبا
شناختی تعاریف متعدد و گوناگونی از دین ارائه نموده اند. [3] که با توجه به
موانع و نارسائیهای این رویکردها ارائه تعریفی مشترک و مورد قبول همگان از
دین ممکن نمی باشد. و از سوی دیگر به دلیل مصادیق گوناگونی که مفهوم دین
دارد ؛ نمی توان به طور مطلق از چگونگی رابطه دین و سیاست سخن گفت ؛ زیرا
مصادیق مختلف مفهوم دین - صرف نظر از جنبه حقانیت هر یک از آن ها- تفاوت
های زیادی با یکدیگر دارند.
در نتیجه ٬ صدور هر گونه حکم کلی درباره چگونگی رابطه دین و سیاست به نحوی
عام ناممکن است ؛ چرا که از حیث نظری ممکن است یکی از مصداق های مفهوم دین
با سیاست رابطه خاصی داشته باشد ٬ ولی مصداق دیگر آن مفهوم ٬ با سیاست
چنان رابطه ای نداشته باشد. [4]
تعریف دین از منظر اندیشمندان مسلمان:
واقعیت آن است که ارائه هرگونه تعریفی از دین ٬ باید بدون پیشداوری ٬
اعمال سلایق ٬ و آرای نویسندگان مغرب زمین باشد .در تعریف دین لازم است به
منابع دینی و کسی که دین را نازل کرده است رجوع کنیم . در این صورت نه تنها
ارائه تعریفی مشخص با ویژگی های معین از دین امکان پذیر بوده و امکان
بررسی رابطه آن را با موضوعاتی نظیر؛ سیاست ٬ عقلانیت ٬ حقوق بشر و... را
محقق می سازد. بلکه باعث تمایز دین حق و الهی از ادیان باطل نیز می شود؛ از
این منظر ابتدا لازم است میان ادیان توحیدی با ادیان غیر توحیدی تفکیک
قائل شد :
ا. ادیان توحیدی: ادیان توحیدی و الهی ٬ ادیانی هستند که پایه
و اساس آنها بر وحی و پیام الی استوار است و از سوی خداوند متعال برای
هدایت انسان ها بر پیامبران نازل شده اند. و پس از نزول گرفتار تحریف نشده
اند.
2. ادیان غیر توحیدی: این قبیل ادیان ریشه در نیازها و خواسته های
آدمی داشته و مصنوع و مخلوق بشر است . اعم از این که ابتدا منشا الهی داشته
و سپس تحریف شده باشند یا اینکه از ابتدا بشری باشند.
از این رو
اندیشمندان مسلمان در تعریف دین عمدتا بر ویژگی « حقانیت» دین تاکید داشته و
در صدد ارائه تعریفی عام که شامل هر آنچه که دین نامیده می شود نبوده اند.
به عنوان نمونه : از دید گاه علامه طباطبائی ؛ « دین عقاید و دستورهای
علمی و اخلاقی است که پیامبران از طرف خدا برای راهنمای و هدایت بشر آورده
اند. » [5] ایشان همچنین در تفسیر آیه (وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ
)[6] می فرماید: « مراد به آن دینی است که منسوب به حقّ است و نسبتش به حقّ
این است که حقّ اقتضا می کند انسان آن دین را داشته باشد و انسان را به
پیروی از آن دین وادار می سازد. » .[7] آیت الله جوادی آملی نیز می فرماید:
« معنای اصطلاحی دین، مجموعه ی عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که
برای اداره ی امور جامعه ی انسانی و پرورش انسان ها باشد. گاهی همه این
مجموعه، حقّ و گاهی همه آن باطل و زمانی مخلوطی از حقّ و باطل است. اگر
مجموعه حقّ باشد، آن را دین حق و در غیر این صورت، آن را دین باطل و یا
التقاطی از حق و باطل می نامند . » .[8]
ویژگیهای دین حق:
در جمع
بندی تعاریفی که اندیشمندان اسلامی پیرامون دین داشته اند ؛ ویژگیهای دین
حق عبارتند از: 1- آسمانی و الاهی باشد، نه زمینی و بشری و ساخته دست
انسانی؛ 2- پیام الاهی، موجود و در دسترس مردم باشد؛ 3ـ متن مقدّس
آسمانی، از تحریف به زیادت و نقیصه در امان باشد. چنین ویژگی هایی در
شرایط کنونی تنها بر دین مبین اسلام انطباق دارد.براین اساس تعریف مورد
نظر از دین، عبارت است از: « مجموعه ی حقایق و ارزش هایی که از طریقِ وحی
به وسیله کتاب و سنّت، جهت هدایت انسان ها به دست بشر می رسد. اعم از این
که مضامین آن از راه های عادی نیز به دست آیند یا این که حسّ و عقل و شهود
بشری از آن آموزه ها محروم باشند; البته هیچ گاه نباید آموزه های دینی، خرد
ستیز باشند.» . [9]
ب ـ تعریف سیاست:
واژه سیاست «Politics »
همانند دین دارای معانی و گونه های متعددی است. در لغت به معنای : حکم
راندن٬ ریاست کردن ٬ تدبیر ٬ ریاست ٬ داوری ٬ حفاظت٬ حراست و تنبیه به
کار می رود.[10] و در اصطلاح دارای تعاریف گوناگونی است: 1 . به معنای علم
به دست آوردن قدرت و حفظ آن ؛ 2 . در معنی خاص ٬ دانش و هنر کارآمد نمودن
دولت و در معنی عام ٬ هرگونه روش اداره یا بهبود امور شخصی یا اجتماعی ؛ 3 .
فن حکومت کردن دولت و رهبری روابط آن با دیگر دولت ها ؛ و...[11] . اگر
بخواهیم به صورت دقیق تر به بررسی معانی سیاست بپردازیم لازم است یک تقسیم
بندی میان سیاست در نظام های توحیدی با سیاست در نظام های سکولار داشته
باشیم :
1. سیاست از دید گاه اسلام : سیاست بخشی از منظومه منسجم
اندیشه اسلامی تلقی می گردد و رویکرد مسلمانان به آن ٬ ریشه در وحی ٬ سنت و
سیره معصومین (ع) دارد. از دید گاه علامه محمد تقی جعفری « سیاست از
دیدگاه اسلام: عبارت از مدیریت حیات انسانها ـ چه در حالت فردی و چه در
حالت اجتماعی ـ برای وصول به عالیترین هدفهای مادّی و معنوی است. » .[12]
و از منظر حضرت امام خمینی (ره) ٬ «سیاست همان هدایت دینی جامعه از طریق
اصلاح خلق در بعد وسیع است».[13]
براین اساس مبانی سیاست حاکم بر نظام توحیدی عبارتند از: ولایت الهی،
اطاعت از رهبران شایسته (پیامبر و جانشینان آن) ، مشروط بودن اطاعت از
رهبران، سلطه ناپذیری و عزت و کرامت انسانی ، تأکید بر ایمان و تقوای الهی
به عنوان رمز عزت وکرامت، جلب مشارکت مردمی و پرهیز از خودکامگی و
دیکتاتوری، عدالتجویی و ظلمستیزی، ایمان به اصالت ارزشها در قالب امر به
معروف و نهی از منکر و ایجاد تحول و دگرگونی در فرد جامعه، ستیز با استکبار
و سازش ناپذیری در مقابل ستمگران، استقلالجویی (فرهنگی، سیاسی، اقتصادی)،
حقگرایی وانتقاد پذیری، هوشیاری در برابر بیگانگان، صلح خواهی و امنیت
جویی، حاکمیت ضابطه، فقرزدایی و تعدیل ثروت، همزیستی مسالمتآمیز بر اساس
محبت و رحمت.
2. سیاست در مکاتب الحادی : اما در مقابل سیاست در
اندیشه سیاسی و فرهنگ غرب ٬ ره آورد عینیت گرایی « Objectivism » مطلقی است
که بر تفکر معاصر غرب سایه افکنده و توجهی به پرسشهای بنیادین درباره
انسان و آرمان او ندارد. و با دین و ارزش های دینی بیگانه است . تا آنجا که
صاحب نظران غربی در تعریف سیاست ٬ عموما بر اصالت قدرت ٬ و چگونگی کس قدرت
غ حفظ و گسترش آن تاکید داشته و با تفکرات اومانیستی«Humanism»[14]٬ کسب
قدرت را به عنوان یک هدف می پندارند نه یک وسیله و ابزاری در جهت هدایت و
خدمت به حیات مادی و معنوی بشر .
بر این اساس ویژگی سیاست در نظام های سکولار عبارت است از: شیطانی، ناپسند
و ضد ارزشی، مبتنی بر زور، غلبه، نیرنگ و خدعه٬ دیکتاتوری و خود محوری ،
نفی ارزشهای والای انسانی و محورساختن ارزشهای جاهلی (زر و زور و تزویر) ،
بیشخصیت بار آوردن و تحقیر و تهی کردن انسانها جهت بقاء قدرت و تحکیم
مناسبات سلطه و استثمار، جوسازی و شایعهپراکنی و غلوّ واقعیتها، کتمان
حقایق و سانسور، دامن زدن به تعصبهای جاهلی ، هراس از بیداری ملتها،
استثمار و بهرهکشی و در فقر و فلاکت نگهداشتن مردم و نفاق و دورویی. چنین
سیاستی که از آن به « سیاست ماکیاولی »نیز تعبیر می شود ؛ در«مبانی فکری» ٬
« اهداف » و«خط مشی ها و روند اجرایی» با سیاست الهی و آموزه های وحیانی
تفاوت های اساسی دارد.[15]
حضرت امام خمینی(ره) پس از آزادی از زندان - ضمن بیان خاطرهای از دوران
حبس فرمود: «آمد یک نفر... گفت: آقا سیاست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه،
فریب، نیرنگ و خلاصه پدر سوختگی است و آن را شما برای ما بگذارید... گفتم:
از اول ما وارد این سیاست که شما میگویید، نبودهایم». [16]
بنابراین
دو واژه دین و سیاست تعاریف و گونه های متعدد داشته و در چگونگی رابطه
تبیین دقیق مفهومی و مصداقی این دو متغیر ضرورت دارد؛ بسیاری از تعاریفی
که در مورد دین وجود دارند نظیر تعاریف شهودی ٬ روانشناختی و جامعه شناختی و
یا ادیان تحریف شده ٬ به دلیل پیش فرضها و مبانی فکری که دارند ٬ یا اساسا
رابطه ای با سیاست نداشته و یا اینکه تنها گونه ای خاص از سیاست مانند
سیاست سکولار و غیر توحیدی را بر می تابند.
از این رو در تعیین رابطه و
مناسبات دین و سیاست ٬ ابتدا باید تعریفی جامع و اعتماد پذیر از این دو
واژه ارائه داد ؛ و این مهم تنها با توجه به درون مایه ها ٬ محتوا و پیام
دین امکان پذیر است . از دیدگاه اندیشمندان مسلمان برخلاف متفکران غربی ٬
دین با سه ویژگی حقانیت ٬ جامعیت و توجه به درون مایه های آن تعریف می شود.
و سیاست نیز بر خلاف تعاریف رایج در غرب ٬ با ویژگی هایی نظیر توجه به
امور معنوی ٬ هدایت و سعادت دنیوی و اخروی انسان ها همراه است .[17] چنین
ویژگی هایی اثبات کننده پیوند و تلازم عمیق دین حق با سیاست توحیدی است.
تبیین و تحلیل جایگاه و رابطه سیاست با اسلام :
پیرامون
بررسی جایگاه و رابطه سیاس با دین مبین اسلام، استدلالهاى مفصّل و
ارزشمندى بیان شده است که پرداختن به تمامى آنها، از حوصله این نوشتار
خارج است؛ از این رو به طور فشرده به بیان چند نکته بسنده مىشود:
یک. گستره قوانین اسلام
با توجه به حجم عظیمى از احکام اجتماعى و اهداف سیاسى - دینى اسلام،
مىتوان هدفگیرى اصلى این دین مقدّس را شناخت. امام خمینى(ره) در این باره
مىفرماید: «اسلام دین سیاست است، با تمام شئونى که سیاست دارد. این نکته
براى هر کسى که کمترین تدبّرى در احکام حکومتى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى
اسلام بکند، آشکار مىگردد. پس هر که را گمان بر او برود که دین از سیاست
جدا است، نه دین را شناخته و نه سیاست را».صحیفه نور، ج 1، ص 6.
با مرورى کوتاه بر قوانین اسلامى و آیات قرآن، روشن مىگردد که اسلام دینى
جامع و همه سونگر است که تمام ابعاد زندگى انسان (فردى، اجتماعى، دنیایى،
اخروى، مادى و معنوى) را در نظر گرفته است و همان گونه که مردم را به عبادت
و یکتا پرستى، دعوت نموده و داراى دستورات اخلاقى و خودسازى فردى است؛
احکام و دستوراتى در مورد مسائل حکومتى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، قضایى،
امور مربوط به اداره صحیح جامعه، روابط بینالملل و... دارا مىباشد. بدیهى
است اجراى چنین احکام و دستوراتى، بدون قدرت اجرایى، امکانپذیر نیست. به
عبارت دیگر آموزههاى سیاسى و اجتماعى دین لزوماً حکومت دینى را نیز به
دنبال دارد. حکومت دینى -به معناى صحیح آن حکومتى است که جامعه را بر اساس
قوانین الهى اداره کند و زمینههاى رشد استعدادها و امکان رسیدن انسانها
به کمال و ایجاد جامعهاى برین، صالح و شایسته را براى مردم آماده سازد و
با فسادهاى اخلاقى، اجتماعى و... مبارزه کند.
دو. سیره پیشوایان دین
سیره و روش رسول اکرم(ص) نشان دهنده این است که دین از سیاست جدا نیست. آن
حضرت ضمن تشکیل حکومت، مسؤولیت اجرایى و قضایى آن را نیز بر عهده داشت.
امیر مؤمنان على(ع) نیز حکومتى بر اساس عدل و اجراى دستورات الهى بنا نهاد.
حکومت کوتاهمدت امام حسن(ع)، قیام خونین امام حسین(ع) و مشروع ندانستن
حکومتهاى وقت از سوى دیگر امامان(ع)، همه بیانگر این واقعیت است که
آموزههاى سیاسى و «تشکیل حکومت صالح» از ضروریات دین اسلام است.
سه. اهداف سیاسى و اجتماعى بعثت انبیا
در نگاه قرآن، پرداختن به مسائل سیاسى و اجتماعى، اصلاح امور جامعه و
برقرارى مناسبات عادلانه، از اهداف نبوت و از تعالیم اساسى دین است.
پارهاى از آیاتى که بر این مطلب گواهى مىدهد، عبارت است از:
1. (لَقَدْ أَرْسَلْنا
رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ
لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ
شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ)؛ حدید (57)، آیه 25.
«به راستى که پیامبران را با پدیدههاى روشنگر فرستادیم و همراه آنان
کتاب و میزان نازل کردیم، تا مردم به دادگرى برخیزند و آهن را که در آن
نیروى سخت و سودهاى فراوان براى مردم است، پدید آوردیم».
2. (وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِى کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)؛نحل (16)، آیه 36. «و به راستى در هر امتى، پیامبرى فرستادیم که خداوند را بندگى کنید و از پیروى طاغوت دورى جویید».براى آگاهى بیشتر ر.ک: نصرى، عبدالله، انتظار بشر از دین، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
چهار. مبانى قرآنى رابطه دین و سیاست
1. اختصاص حاکمیت، ولایت و سرپرستى همه جانبه مادى، معنوى، دنیوى و اخروى براى خدا، رسول و اولیاى خاص او: (إِنَّما
وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ
یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ)؛ مائده (5)، آیه 55 و ر.ک: یوسف (12)، آیه 40؛ مائده (5)، آیه 42 و 43.
«سرپرست و ولى شما تنها خدا و پیامبر او است و کسانى که ایمان آوردهاند؛
همان کسانى که نماز به پا مىدارند و در حال رکوع زکات مىپردازند». 2.
اثبات امامت و رهبرى سیاسى - اجتماعى براى پیامبر(ص)، امام(ع) و منصوبان از
ناحیه آنان: (إِنَّ
اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا
حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ...)؛ نساء (4)، آیه 58 و ر.ک: مائده (5)، آیه 67. «خداوند به شما فرمان مىدهد که امانتها را به صاحبانشان بدهید و هنگامى که میان مردم داورى مىکنید، به عدالت داورى کنید».
توضیح اینکه امانت در قرآن، گستره وسیعى دارد و یکى از مهمترین عرصههاى
آن، مسأله امامت و رهبرى است. امام رضا(ع) در تفسیر این آیه، مىفرماید:
«اهل امانت امامان هستند؛ هر امامى امانت رهبرى را باید به امام بعد از خود
بسپارد...»الشیخ عبد على بن جمعه العروسى الحویزى، تفسیر نورالثقلین، ج 1، 496.
3. اثبات حکومت و خلافت در زمین براى برخى از پیامبران گذشته؛ مانند حضرت داود(ع) و سلیمان(ع): (یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ)؛ ص (38)، آیه 26 و ر.ک: همان، آیه 20؛ نمل (27)، آیه 26 و 27؛ نساء (4)، آیه 54. «اى داود! ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داورى کن».
4. قرآن، داورى و فصل خصومت در میان مردم را از وظایف پیامبران الهى معرفى مىکند: (وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِى الْحَرْثِ...)؛ انبیاء (21)، آیه 78 و ر.ک: نساء (4)، آیات 58 و 65؛ مائده (5)، آیه 42؛ انبیاء (21)، آیه 78؛ انعام (6)، آیه 89. «و داود و سلیمان هنگامى که درباره کشتزارى داورى مىکردند...».
5. دعوت به کار شورایى و جمعى کردن: (وَ شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ)؛ آل عمران (3)، آیه 159 و ر.ک: شورى (42)، آیه 38. «در کارها با آنان مشورت کن؛ اما هنگامى که تصمیم گرفتى، [قاطع باش و] بر خدا توکل کن».
6. مبارزه با فساد و تباهى، ظلمزدایى و عدلگسترى از وظایف اصلى اهل ایمان است: (وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ)؛ هود (11)، آیه 113 و ر.ک: نساء (4)، آیه 58؛ نحل (16)، آیه 90؛ ص (38)، آیه 28؛ حج (22)، آیه 41؛ بقره (2)، آیه 279. «بر ظالمان تکیه نکنید که موجب مىشود آتش شما را فرا گیرد».
7. احترام به حقوق انسانها و کرامتبخشى به انسان از اصول سیاست ادیان الهى است: (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِى آدَمَ...)؛ اسراء (17)، آیه 70 و ر.ک: آل عمران (3)، آیه 19؛ نساء (4)، آیه 32. «ما آدمى زادگان را گرامى داشتیم...».
8. امر به جهاد و مبارزه با طاغوتها، مستکبران و ستمگران و لزوم تهیه امکانات دفاعى: (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ)؛تحریم (66)، آیه 9 و ر.ک: اعراف (7)، آیه 56؛ بقره (2)، آیه 218. «اى پیامبر! با کفار و منافقان پیکار کن و بر آنان سخت بگیر». (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ)؛انفال (8)، آیه 60. «هر آنچه از نیروى سلاح و اسبان آماده مىتوانید براى تهدید دشمنان خداوند و دشمنان خودتان فراهم سازید». (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً)؛ نساء (4)، آیه 71. «اى اهل ایمان، سلاح جنگ برگیرید و آنگاه دسته دسته یا با هم براى جهاد بیرون روید». (ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ)؛همان، آیه 75. «چرا در راه خدا جهاد نمىکنید»....
9. عزت و آقایى را مخصوص خدا واهل ایمان دانستن و نفى هرگونه سلطه و ذلتپذیرى: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ)؛آل عمران (3)، آیه 149 و ر.ک: منافقون (63)، آیه 8؛ محمد (47)، آیه 35؛ هود (11)، آیه 113؛ آلعمران (3)، آیه 146.
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر از کسانى که کافر شدهاند اطاعت کنید،
شما را به گذشته هایتان باز مىگردانند و سرانجام زیانکار خواهید شد». 10.
اثبات سلطنت و حکومت براى برخى از حاکمان صالح و عادل؛ مانند طالوت و
ذوالقرنین: (وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً)؛بقره (2)، آیه 246 و 247 و ر.ک: کهف، آیات 83-98. «و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث کرده است».
براى آگاهى بیشتر ر.ک: عباسعلى عمید زنجانى، مبانى اندیشه سیاسى اسلام، فصل
5، اندیشه سیاسى در متون اسلامى؛ آیهالله مکارم شیرازى، پیام قرآن (تفسیر
موضوعى)، ج 9و10. از آنچه گذشت روشن مىشود که بخش عظیمى از معارف و
آموزههاى اسلامى شامل مسائل سیاسى - اجتماعى است. و نه تنها تعیین خط
مشىهاى مهمى در این باره از سوى خداوند انجام شده است؛ بلکه مأموریت رهبرى
و اجراى سیاستهاى تعیینى، از سوى خداوند بر عهده پیامبران و دیگر اولیاى
الهى و مؤمنان برجسته، نهاده شده است. به تعبیر حضرت امام(ره) «آن قدر آیه و
روایت که در سیاست وارد شده است، در عبادت وارد نشده است. شما از پنجاه و
چند کتاب فقه را ملاحظه کنید؛ هفت، هشت تایش کتابى است که مربوط به عبادات
است. باقىاش مربوط به سیاسات و اجتماع و معاشرات و این طور چیزها است. ما
همه آنها را گذاشتیم کنار و یک بُعد را، بُعد ضعیفش را گرفتیم». صحیفه نور، ج 2، ص 180.
[1] - رابرت. ا. هیوم، ادیان زنده جهان، ترجمه عبدالرحیم گواهى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372، ص 18.
[2] - میرچاالیاده، دین پژوهی، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375 ، ج 1 ، ص 87 .
[3] - ر. ک: ادیان زنده جهان، پیشین، صص 24-25 .
[4] - ایرج میر ، رابطه دین و سیاست ، تهران: نشر نی1380، ، ص 34 .
[5] - سید محمد حسین طباطبائی ، آموزش دین ، قم: جهان آرا ، [ بی تا] ، ص 9.
[6] - سوره توبه، آیه 29.
[7] - محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 9، ص 368.
[8] - عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، ص 93 .
[9] - کلام جدید ، پیشین ، ص 29.
[10] - ر.ک: عبد الحمید ابو الحمد، مبانی سیاست ، تهران : توس ، 1368 ، ص 6.
[11]
- IranDoc , A Dictionary Of Politics, 2 nd Edition, spring 1996 , P304 .
؛ و ر. ک: ر.ک : عبد الرحمن عالم ، بنیاد های علم سیاست ، تهران :نشر نی ،
1375 ، صص 26-31 .
[12] - ر.ک:محمد تقی جعفری ، تحلیل و بررسی
سکولاریسم ، مجله قبسات ، ش 1 ؛ و ؛ محمد تقی جعفری، سکولاریسم یا حذف دین
از زندگی دنیوی، گردآوری ، تنظیم و تلخیص، محمد رضا جوادی، قم: دفتر نشر
فرهنگ اسلامی، 1377، ص 8..
[13] - ر. ک : چشمه خورشید ، مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی (ره) و فرهنگ عاشورا ، نشر عروج ، 1374 .
[14]
- این واژه به معنای «انسان مداری» ، « اصالت انسان » ، « انسان محوری»
و.. است . و در اصطلاح فلسفی به « چندی از رویکردهای نظری و عملی اخلاقی که
بر کاوش های علمی ، خرد و دستاوردهای بشری در جهان طبیعت پافشاری کرده و
غالبا اهمیت خدا باوری را انکار می نمایند.» اطلاق می شود .» Random House
Unabridged Dictionary .
[15] - ر.ک : فلسفه سیاست ، قم: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ( ره) ، 1378 ، صص 22- 25.
[16] - صحیفه نور ، ج 1 ، ص 65 .
[17]
- ر.ک : حمید رضا شاکرین ، سکولاریسم ، تهران ، کانون اندیشه جوان ، 1384 ،
صص 60-71 . (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 4/100104048)