چرا علمای گذشته تشکیل حکومت ندادند؟؟؟؟
چرا علمای گذشته تشکیل حکومت ندادند؟؟؟؟
یکی از سوالات رایجی که در بحث ولایت فقیه پرسیده می شود این است که چرا علمای گذشته تشکیل حکومت ندادند. مثلا در زمان شاه عباس چرا بزرگانی مثل علامه مجلسی اداره جامعه را به دست نگرفت. آیا آنها نمی دانستند که حکومت حق عالم دینی و فقیه است؟ آیا فقط امام خمینی پس از ۱۴۰۰ سال فهمید که علما باید اداره جامعه را به دست بگیرند.
در جواب می گوییم:
باید دقت شود که مهمترین وظیفه حکومت در سدههای گذشته ایجاد امنیت و جلوگیری ازهرج و مرج و ایجاد نظم اجتماعی لازم بود تا مردم در سایه این نظم و امنیت بتوانند به تأمین معاش خود ادامه دهند. اما امروزه دیگر اینگونه نیست، بلکه مهمترین وظیفه حکومت در شکل امروزین آن، ایجاد شرایط برای جهت دهی به ارادهها و اختیارات انسانهاست. به دیگر سخن در عصر جدید، موضوع اصلی کار حکومتها تصمیم گیری در زمینه تنظیم نسبتهای کلان در جامعه است، نسبتهایی که تصمیم گیری درباره آنها شرایط خاصی را برای تصمیم گیری افراد آن جامعه فراهم میکند.
به طور مثال، حکومت، به علت محدودیت منابع ارزی و اقتصادی کشور نمیتواند در همه امور به طور مساوی سرمایهگذاری کند، ولی با تسلطی که بر منابع اقتصادی دارد و متناسب با اعتبارات مالی که به بخشهای مختلف اجتماعی اعطا میکند میل مردم را برای سرمایهگذاری در بخشهایی تقویت و در بخشهای دیگر تضعیف میکند، این بستر سازیها طبعاً متناسب با مصلحتی است که برای آن مقطع از رشد و توسعه کشور و تأمین احتیاجات ضروری است.
باید توجه داشت که گرچه رسالت اصلی دولتهای مدرن، مهندسی تکامل اجتماعی است ولی دولتها محورتوسعه همه جانبه خود را توسعه انسانی قرار دادهاند و دیگر توسعهها از قبیل اقتصادی و سیاسی در راستای توسعه انسانی است. با این تفاوت که در جوامع مادی، توسعه تعلق بیشتر به دنیا و درپی آن توسعه نیاز، تنوع و لذت جویی بیشتر اساس مهندسی اجتماعی است اما در جامعه اسلامی، توسعه اجتماعی بر محور توسعه ایمانی شکل گرفته است، لذا نقطه شروع حرکت انبیا و معصومین هم از توسعه انسان است.
یکی دیگراز تفاوتهای حکومت در گذشته و حال این است که در عصر کنونی اگر دولتی بخواهد تنها در مرزهای جغرافیایی خود محصور شود و فقط در مقیاس ملی به توسعه جامعه خود بپردازد، علاوه بر اینکه نمیتواند به توسعهای هماهنگ در جامعه خود دست پیدا کند، مجبور خواهد شد که زمام تدبیر امور جامعه خود را به دست صاحبان قدرت در خارج از مرزها بسپارد.
حال میتوان به ضعف عمده ناقدین ولایت فقیه پی برد، زیرا بسیاری از منتقدین ولایت فقیه به تفاوت حکومتهای گذشته و حال توجه نکردهاند و با تمسک به کلام فقها به دنبال اثبات محدودیت ولایت فقیه در زمینه امور حسبیه (ولایت بر کودکان و سفیهان) هستند. زیرا در فقه اصلی وجود دارد به معنای اصل عدم ولایت، یعنی هیچکسی بر شخص دیگر ولایت ندارد مگر در امور حسبیه، در حالیکه این کلام هیچگاه ناظر به موضوع ولایت اجتماعی آن هم به معنای حقیقی آن در عصر حاضر نبوده است، لذا تمسک به این اصل فردی و قرار دادن آن در جایگاه اجتماعی مغالطهای بیش نیست.
به دیگر سخن ولایت در متون اسلامی گاهی به معنای تصدی امور محجورین و مردگان آمده است، آیاتی مثل «وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَاناً»، «فَإِن کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَو لاَ یَسْتَطِیعُ أَن یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ» در این زمینه است و گاهی به معنای تصدی امور جامعهی انسانی است، به عنوان نمونه آیاتی مثل «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»، «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» بر این ولایت دلالت دارد. درفقه اسلامی نیز همین دو گونه ولایت آمده است. البته ولایت رایج در کتب فقهی مربوط به ولایت بر محجوران و ناتوانان است، مثلا در باب قصاص و دیات ولایتی مطرح است که دربارهی مردگان یا کسانی است که توان ادارهی امور خود را ندارند، اما در مبحث جهاد و امر به معروف و نهی از منکر ولایت برجامعه اعم از کشورداری و قضاء و داوری مطرح است، که ولایتی که در ولایت فقیه مطرح است از این باب است نه از باب ولایت برمحجورین، بنابراین مطرح کردن اینکه منظور از ولایت فقیه یعنی همهی مردم جامعه محجور هستند توهین به تمامی جامعه است واین سخن که برخی منتقدین ولایت فقیه آن را علم کردهاند مغالطهای بیش نیست.
بنابراین ولایت فقیه تفاوت اساسی با ولایت بر محجوران و ناتوانان دارد:
اولاً یکی مربوط به افراد ناتوان است و دیگری مربوط به ادارهی جامعهی اسلامی، یکی برای حفظ حقوق مردگان و سفیهان و محجوران است و دیگری برای اجرای احکام اسلامی و حفظ کشور در برابر دشمنان؛ دوماً اینکه ولی محجورین و ناتوانان مستقیم و غیر مستقیم در کار آنان دخالت میکند و از طرف آنها امورشان را به اجرا در میآورد، (یعنی آنان مورد کار هستند نه مصدر کار)، اما ولی امت اسلامی با تقویت اندیشه و انگیزه، آنان را به حرکت و قیام برای تحقق ارزشهای اسلامی دعوت میکند، (بنابراین مردم مصدر کار هستند نه مورد کار)، همانگونه که هدف تمامی انبیاء الهی همین بوده است « أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛ آری ولایت فقیه ادامهی راه انبیای الهی است.
اقامه احکام یا اجرا؟
وظیفه حکومت اقامه قانون است نه اجرا:
نکتهی بسیار مهمی که در مباحث حکومت اسلامی باید به آن توجه شود تفاوت اقامه و اجراست. اجرا به معنی انجام دادن یک حکم است ولی اقامه به معنای بسترسازیهای اجتماعی مناسب برای تحقق حکم است. یعنی زمینه چینی برای انجام قانون و این وظیفهی اصلی حکومتهاست. هم اکنون حکومتهای غربی درصدد اقامهی مادی گرایی و لذت جویی هستند و جمهوری اسلامی ایران هم در مقابل درصدد اقامهی عبودیت و بسترسازی برای اجرای حدود الهی هست و این تقابل حکومتها در سده های گذشته به هیچ وجه وجود نداشته است. بنابراین تشکیل حکومتی اسلامی در این زمان به مراتب حیاتی تر از دورانهای گذشته است.
و باید توجه شود که وظیفهی اصلی و هدف غایی این نظام در این زمان تأمین خوراک و پوشاک و .... نیست که اگر اینگونه باشد هیچ تفاوتی با دیگر دولتهای کفر نخواهد داشت، بلکه تأمین نیازهای اولیه و مادی تنها ابزاری است برای رسیدن به رشد و کمال انسانی و اقامهی عبودیت وپرستش خدای متعال؛ و هدف نهایی نظام همان برپایی حکومت صالحان و بسترسازی برای اجرای اوامر الهی است، که این بسترسازی ها بیشتر در سایهی نیروپروری امکان پذیر است. یعنی یکی از اصلیترین وظایف نظام اسلامی پرورش نیروهای نخبه برای آماده سازی جهانیان برای تشکیل حکومت صالحان است.
ترس دشمنان از ولایت فقیه:
باید توجه داشت که دشمنان اسلام بیش از خود قانون آسمانی، از قانونشناسی که بتواند قانون الهی را پیاده کند هراسناکند و با انتخاب رهبر است که بیگانگان ناامید میشوند؛ زیرا تنها و تنها با وجود رهبر قانونشناس است که دین الهی به اجرا در میآید. دشمنان اسلام در زمان پیامبر اسلام به این امید نشسته بودند که لا اقل پس از رحلت آن حضرت کتاب قانون بدون مجری بماند و آنگاه با این قانون مکتوب و نوشته شده به خوبی میتوان کنار آمد و آن را به دلخواه خود تفسیر کرد، اما وقتی برای این کتاب، مجری و مفسری به نام علیبنابیطالب علیهالسلام نصب شد و او امیرمؤمنان و رهبر جامعهی اسلامی شد آن دشمنان ناامید گشتند و خداوند فرمود «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ»؛ بنابراین ترس دشمنان از رهبر عالم و عادل است نه از کتاب قانون.