...سیاست اسلامی

گفتم:الف گفت:دگر گفتم:هیچ ،در خانه اگر کس است،یک حرف بس است

...سیاست اسلامی

گفتم:الف گفت:دگر گفتم:هیچ ،در خانه اگر کس است،یک حرف بس است

در جستجوی علم سیاست اسلامی...
ریز نوشت های دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه امام صادق(ع)

بایگانی


مشروعیت مقبولیت کارآمدی....


منتقدین ولایت فقیه با هر وسیله‌ای درصدد زیرسؤال بردن مشروعیت ولایت فقیه هستند. گاهی اوقات با تمسک به عدم خواست عمومی، گاهی اوقات با زیر سؤال بردن اقدامات انجام شده در این نظام و گاهی هم با مغالطاتی مثل اصل عدم ولایت؛

باید توجه کرد که در اکثر این انتقادها مفاهیم با هم خلط می‌شوند.

تشیکل جامعه و حکومت از اموری است که مورد اتفاق همگان است و همگی بر این اصل عقلی معتقد هستند که هیچ جامعه‌ای بدون قانون و هیچ قانونی بدون مجری نمی‌شود، اختلافها در مشروعیت قانون و مجری است. همان‌گونه که در حکومت‌های اومانیستی مشروعیت قوانین از آراء مردم اخذ می‌شود، در حکومت الهی مشروعیت قوانین و مجریان آن از خداوند اخذ می‌شود. بنابراین اصل اولی آن است که هیچ کس بر دیگری ولایت ندارد اما اگر خداوند کسانی را برای حکومت تعیین کند آنها حق حکومت دارند و مردم مکلف به تبعیت از آنها هستند. اما در حکومت الهی جایگاه مردم نادیده گرفته نشده است، بلکه در همین حکومت علاوه بر مشروعیت الهی، مقبولیت مردمی هم باید باشد. یعنی علاوه بر اینکه یک حاکم و رهبر جامعه باید از طرف خدا یا معصومین (خلفای الهی) نصب شده باشد باید مورد خواست و بیعت مردم هم قرار گرفته باشد،‌ و اگر غیر از این باشد آن رهبر الهی وظیفه‌ی تشکیل حکومت ندارد. همان‌گونه که رسول گرامی اسلام در طول 13 سالی که در مکه حضور داشتند حق تشکیل حکومت داشتند ولی به دلیل عدم خواست مردم حکومت تشکیل ندادند، اما در مدینه که مردم با ایشان بیعت کردند ایشان هم به وظیفه‌ی الهی خویش عمل نمودند. بنابراین نقش مردم در یک حکومت دینی نقش غیر قابل انکاری است و عدم بیعت مردم با حاکم الهی موجب عدم تشکیل حکومت خواهد شد، اما این امر نباید ابزاری شود برای زیر سؤال بردن مشروعیت حکومت[1].

همچنین عدم کارآمدی یک نظام نباید به عنوان وسیله‌ای برای زیر سؤال بردن مشروعیت نظام شود. به عنوان مثال حکومت، خلافت و ولایت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام امری بود که خدا و رسول بارها و بارها برآن تأکید کرده بودند و مشروعیت آن برای همگان ثابت شده بود اما هنگامی که ایشان با عدم اقبال عمومی مواجه شدند افسار خلافت را برگردن آن انداختند، و خود اینگونه فرمودند «آگاه باشید به خدا سوگند ابابکر جامه‌ی خلافت را برتن کرد در حالیکه می‌دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی چون محور آسیاب است به آسیاب، او می‌دانست که سیل (علوم) از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه‌ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده، از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند صبر کنم[2] ..... »

از طرف دیگر هنگامی ایشان حکومت را به دست گرفتند که چندین مورد از احکام الهی تغییر یافته بود، برخی احکام مثل اذان و نماز تحریف شده بود، برخی احکام مثل خمس به کلی حذف شده بود، برخی مثل نماز تراویح وارد دین شده بود و.... یعنی بدعتهای بسیار زیادی وارد دین شده بود، ولی هنگامی که ایشان خلافت ظاهری را به دست گرفتند هیچ‌کدام از این احکام را نتوانستند اصلاح کنند. حتی فدک که جزء اموال شخصی آن حضرت بود و حقی بود که رسول خدا به حضرت زهرا سلام الله علیها داده بودند را هم نتوانستند به جایگاه اصلی آن بازگردانند و این به خاطر عدم همراهی مردم بود، یعنی حکومتی که مشروعیت الهی داشته باشد اگر همراهی و بیعت مردم پشتوانه‌ی آن نباشد کارآمدی هم نخواهد داشت، حال آیا کسی می‌تواند با تمسک به این دلیل که اولاً مردم در طول 25 سال با حضرت علی علیه‌السلام بیعت نکردند و ثانیاً پس از تشکیل حکومت هم ایشان نتوانستند همه‌ی انحرافات را اصلاح کنند، مشروعیت حکومت و خلافت ایشان را زیر سؤال ببرند؟

در مورد نظام اسلامی ما هم همین‌گونه است، با این تفاوت که این نظام علاوه بر مشروعیت الهی، مقبولیت مردمی هم دارد و کارآمدی آن هم در سطح بسیار مطلوبی است. منتها آن کسانی که کارآمدی نظام را زیر سؤال می‌برند با درشت کردن برخی مسائل و کوچک‌جلوه دادن دیگر مسائل درصدد اثبات مدعای خود هستند.

کارآمدی چیست؟

کارآمدی یعنی موفقیت در تحقق اهداف با توجه به موانع و امکانات؛ یعنی ابتدا باید دید که اهداف نظام اسلامی چه بوده است؟ آیا واقعاً قیام همگانی ملت و انقلاب عظیم مردمی در سال 57 به خاطر تأمین خوراک و پوشاک بوده است؟ آیا هدف رهبری و مردم از انقلاب تنها و تنها تأمین نیازهای اولیه بوده است؟ اگر اینگونه است دیگر چه نیازی به تشکیل حکومت اسلامی بود؟ مگر نه این است که تمامی کشورهای کمونیستی و لیبرالیستی و الحادی به دنبال رفع نیازهای مادی و زندگی حیوانی افراد جامعه هستند، پس چرا شعار مردم روی کار آمدن اسلام و حکومت اسلامی بود؟

بنابراین اولاً هدف نظام اسلامی را باید بررسی کرد. ثانیاً موانعی که تا کنون بر سر راه این نظام بوده است را هم باید در نظر داشت، موانع داخلی مثل افزایش آستانه‌ی رضایتمندی (در اثر رفاه زدگی و تبلیغات و....)، تحولات ناموزون سیاسی فرهنگی، وجود گروههای بی تفاوت، مخالف و معاند داخلی، انحرافات مسئولین و .... و موانع خارجی مثل موانع فرهنگی (تهاجم فرهنگی و جنگ نرم)، موانع سیاسی، موانع اقتصادی (تحریم و حصر و بایکوت اموال در کشورهای دیگر)، موانع نظامی (تهدیدهای نظامی و جنگ و آشوب) و .... همه و همه از ابتدا تا امروز بر سر راه رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی بوده اند.

ثالثاً امکانات طبیعی، مادی و غیر مادی کشور را هم باید مدنظر داشت. که قضاوت در این بخش را به خود دوستان وامی‌گذاریم.

پس اولاً برای قضاوت در مورد کارآمدی یک نظام باید اهداف، امکانات و موانع را مدنظر داشت، ثانیاً کارآمدی یک نظام را نباید با مشروعیت نظام خلط کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۳ ، ۱۳:۴۴
گروه اقتصاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی

هدف علم سیاست تشریح منظم و پیش بینی پدیده های سیاسی است و پدیده های سیاسی را به این دلیل بررسی می کند که بتواند تصمیمات عملی درباره سیاستی که باید اتخاذ شود بگیرد. کمیته تخصصی سیاست شورای انقلاب فرهنگی اهداف سه گانه زیر را برای آموزش این علم مطرح کرده است: 1. اعتلای علم سیاست. 2. اعتلای ارزشهای انسانی و پیدا کردن امکان تفاهم با ملت های دیگر براساس ارزشهای انسانی مشترک. 3. تربیت افراد کارآمد و متعهد به انقلاب و قانون اساسی و تأمین نیروی انسانی مورد نیاز وزارتخانه ها و مؤسسات و سازمان های عمومی کشوری.
اما در فلسفه سیاسی اسلامی به گونه ای متفاوت از غرب به مقوله سیاست نگریسته می شود. تعاریفی که از بزرگان تفکر سیاسی در اسلام وجود دارد گویای این تفاوت است. فارابی ضمن مقدم داشتن اخلاق بر سیاست، رابطه فرماندهی و فرمانبرداری و خدمت حکومت خوب را «سیاست» می نامد.[1]
امام محمد غزالی «سیاست» را تنها دانشی می داند که زندگی صلح جویانه را به مردم آموزش می دهد و در برگیرنده همه امور مادی و معنوی انسان در دنیا و آخرت است.[2]
از متفکرین معاصر نیز، شهید صدر در تعریف سیاست می گوید، سیاست متکی به راستی و صداقت است. سیاست وسیله هدایت انسان و جامعه انسانی را فراهم می آورد و هدفی دنیائی و اخروی دارد. براساس این تعریف و دیگر تعاریف موجود در بین اندیشمندان سیاسی در اسلام، می توان به این بیان از سیاست دست یافت که سیاست مدینه، تدبیر زندگی سیاسی - اجتماعی امت و جامعه بر مبنای عدل و استقامت و حرکت بسوی خیر و کمال راستین است. در این دیدگاه که بحث «خلافت انسان» در طول خلافت خداوند مطرح می شود، سیاست، امانت عمومی الهی است و جنبه ای همگانی دارد و لذا مسئولیتی طبیعی است و از همین جا بحث مشارکت سیاسی مردم و حق آنها بر حکومت و مسئولیتها و وظایف حکومت در برابر مردم آغاز می شود.
نکته دیگر قابل توجه در تعاریف متفکران مسلمان از سیاست، پیوند ناگسستنی بین دو حوزه دین و سیاست است. با توجه به فطری بودن دین نه تنها تعارضی بین آن با سیاست وجو ندارد بلکه سیاست در ذات دین و بخشی از آن تلقی می شود که بدین لحاظ جدایی ناپذیر از وجود انسانی است. هم از اینروست که سیاست را اینگونه تعریف کرده اند:
استصلاح الخلق بارشاد هم الی الطریق المنجی فی العاجل و الآجل؛ سیاست یعنی همت گماشتن به اصلاح مردم و هدایت آنان به راهی که در دنیا و آخرت موجب نجاتشان است.»
در این تعریف، موضوع سیاست نه «قدرت» یا «دولت» بلکه استصلاح الخلق یا «هدایت بشر» است و از همین رو بعضاً به مکتب «هدایت» در مقابل مکتب «قدرت» تعبیر می شود. بر همین اساس هدف سیاست در اسلام، رهنمون شدن بشر به سوی خیر و کمال و سعادت است و طبیعی است که چنین آرمانی در سایه حکومتی قابل دسترسی است که به دنبال کسب هر چه بیشتر قدرت یا توزیع نا عادلانه آن نباشد. در این نوع حکومت هدایت و رهبری عبارت از آن نوع سیاستی خواهد بود که براساس آن ایدئولوژی الهی و متکی بر وحی بر کلیه روابط انسانی حاکم می شود و بنیادها، نهادها، روابط اجتماعی، آراء، عقاید، فرهنگ، اخلاق و بطور کلی ارزشها در جامعه انسانی هدایت می شوند و انسان سازی و تشکیل امت مدّ نظر قرار می گیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۲۲:۳۶
گروه اقتصاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی

 تفاوت‎های تعریف سیاست از دو دیدگاه دینی و غربی به دیدگاه‎های عقیدتی و فکری، ارزش‎ها و اهداف حکومتی برمی‎گردد که در این بخش بحث به بررسی برخی از این وجوه افتراق می‎پردازیم.

1. اولین و اساسی‎ترین تفاوت دو دیدگاه غربی و اسلامی به نوع «نگاه به هستی و جایگاه انسان و خدا در عالم» مربوط است؛ زیرا منشاءِ حاکمیت، قدرت و مشروعیت نظام سیاسی در این دو دیدگاه متفاوت و متعارض است.[1] در بینش توحیدی اساس و منشاءِ حاکمیت از آن خداست[2] ولی در بینش مادی حاکمیت از ملت ناشی می‎شود و ارتباط با ماورای طبیعت ندارد. دیدگاه اندیشمندان اسلامی مبتنی بر خدامحوری و دیدگاه اندیشمندان غربی مبتنی بر انسان محوری است.

2. «تفاوت نگاه به انسان» دومین وجه افتراق دیدگاه اسلامی و غربی است؛ زیرا در بینش دین انسان صرفاً مادی نیست بلکه از بعد معنوی نیز برخوردار است[3] و حکومت باید زمینه رشد آن را به سوی کمالات و معنویات فراهم آورد؛ یعنی در تعریف سیاست از نظر دین باید گفت که علاوه بر تدبیر امور زندگی و رفاهی، مسائل معنوی تربیتی و توجه به سنت‎های دینی نیز معتبر است؛ بر خلاف سیاست از منظر غربی که اداره شئون مادی و رفاهی در آن ملاک و اصل است.

3. سومین وجه تمایز میان دیدگاه دینی و غربی، «روند و چگونگی اجرا» است. سیاست مبتنی بر دین ملاک دینی و ارزشی دارد. لذا در روند اجرا نمی‎تواند از محدوده دین خارج شود. اجرای عدالت در حکومت تعطیل بردار نیست و این مهم در گفتار علی(علیه‎السلام) بسیار مورد تأکید قرار گرفته است؛ آن‎ حضرت می‎فرماید: «أَ تَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْر؛ آیا مرا امر می‎کنید که پیروزی را از راه  ظلم و ستم بدست آورم.»[4]

4. «هدف در سیاست» از دیگر وجوه تمایز میان دیدگاه‎های دینی و غربی است. هدف در سیاست و حکومت دینی احیای دین و سنت‎ها در جامعه است. هدف یافتن حق، هدایت و هدایت‎گری، اصلاح، احقاق حق و اجرای عدالت اجتماعی است. علی(علیه‎السلام) می‎فرماید:

خدایا تو می‎دانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود، بلکه می‎خواستیم نشانه‎های حق و دین تو را در جایگاه خویش بازگردانیم و در سرزمین‎های تو اصلاح را ظاهر کنیم تا بندگان ستمدیده‎ات در امن و امان باشند و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر احیاء و اجرا گردد.[5]

هدف در سیاست دینی الهی زیستن و صعود به سوی قله‎های رفیع معنوی است که در این مسیر، عدالت و حقوق اجتماعی افراد جامعه نیز تحقق پیدا خواهد کرد. در حالی که هدف سیاست در گرایش غربی فراتر از ماده نیست.[6] بنابراین اگر بخواهیم در این بخش تعریفی مقبول و مورد نظر در این مقاله از سیاست ارائه دهیم، می توان چنین گفت: «سیاست یعنی اتخاذ تدابیری جهت ادارة جامعة انسانی و هدایت آن به سوی تعالی[7]».


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۲۲:۳۵
گروه اقتصاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی
اصطلاح اسلام سیاسی، اصطلاحی جدید است که در برابر اسلام سنتی پدید آمده است و به دنیای مدرن تعلق دارد.[1] بر اساس نظریه­ی گفتمان، اسلام سیاسی گفتمانی است که هویت اسلامی را در کانون عمل سیاسی قرار می­دهد. در گفتمان اسلام سیاسی، اسلام به یک دال برتر تبدیل می­شود.[2] بابی سعید معتقد است که مفهوم اسلام سیاسی بیشتر برای توصیف آن دسته از جریان­های سیاسی اسلام به کار می­رود که خواستار ایجاد حکومتی بر مبنای اصول اسلامی هستند. بنابراین اسلام سیاسی را می­توان گفتمانی به حساب آورد که گرد مفهوم مرکزی حکومت اسلامی نظم یافته است. اسلام­گرایی طیفی از رویدادها از پیدایش یک ذهنیت اسلامی گرفته تا تلاشی تمام عیار برای باز­سازی جامعه­ی مطابق با اصول اسلامی را دربر می­گیرد.[3]
 
مبانی اسلام سیاسی
1.  اعتقاد به ابعاد فراگیر دین
غلامرضا بهروز لک معتقد است که در گفتمان اسلام سیاسی، دین فقط یک اعتقاد نیست بلکه ابعادی فراگیر دارد و تمامی عرصه­ی هیأت آدمی را دربر می­گیرد.[4]
2. اعتقاد به جداناپذیری دین از سیاست
اسلام سیاسی بر تفکیک­ناپذیری دین و سیاست تأکید کرده و مدعی است اسلام از نظریه­ای جامع درباره­ی دولت و سیاست برخوردار است و به­­ دلیل تکیه بر وحی از دیگر نظریه­های سیاسی متکی بر خرد انسانی، برتر است.[5]
 
3. اعتقاد به تشکیل دولت مدرن بر اساس اسلام
اسلام سیاسی از تعبیرهای اسلامی برای تبیین و توضیح وضعیت سیاسی جامعه استفاده می­کند و بازگشت به اسلام و تشکیل حکومت اسلامی را تنها راه حل بحران­های جامعه­ی معاصر به­ شمار می­آورد. اسلام سیاسی در پی ایجاد نوعی جامعه­ی مدرن است که در کنار بهره­گیری از دستاوردهای مثبت تمدن غرب از آسیب­های آن به­­ دور باشد.[6]
 
4. اعتقاد به استعمار غرب عامل عقب­ماندگی مسلمانان
اسلام­گرایان عقب­ماندگی سیاسی مسلمانان را زاییده­ی استعمار جدید غرب می­دانند و به این وسیله با دست گذاشتن بر حساسیت­های امت اسلام، می­خواهند به عقب­ماندگی مسلمانان پاسخ گویند.[7]
 
هدف اسلام سیاسی
هدف نهایی اسلام سیاسی، بازسازی جامعه بر اساس اصول اسلامی است و در این راه به­دست آوردن قدرت سیاسی، مقدمه­ای ضروری تلقی می­شود. به نظر محمدعلی حسینی­زاده هواداران اسلام سیاسی، اسلام را به مثابه یک ایدئولوژی جامع در نظر می­گیرند که دنیا و آخرت انسان را دربر گرفته و برای همه­ی حوزه­های زندگی دستورها و احکامی روشن دارد.[8]
 
عوامل ظهور اسلام سیاسی
اندیشمندان دلایل مختلفی برای ظهور اسلام سیاسی در جهان برشمرده­اند از جمله: شکست نخبگان غیرمذهبی سکولار (فواد عجمی)، فقدان مشارکت سیاسی (فواد عجمی، تدا اسکاچپول)، بحران خرده بورژوازی (نیکی کدی، مایکل گیلسنان)، دلارهای نفتی و توسعه­ی نابرابر (مایکل فیشر) ، اثرات زوال فرهنگی (گیلسنان، فواد عجمی و مایکل فیشر).[9] بابی سعید این دلایل را رد می­کند و در نقد آنها معتقد است که این دیدگاه­ها، علی‌رغم تاکید بر وجود مشکلات پنجگانه­ی فوق در درون دنیای اسلام، نمی‌توانند توضیح دهند که چرا رویکرد و انتخاب مردم برای حل این معضلات، اسلام‌گرایی است و نه گفتمان­های دیگری چون لیبرالیسم و یا سوسیالیسم. وی معتقد است که  گرچه جمیع این روایت­ها کمک می‌کنند تا توضیحات مفیدی از بحران فراهم شود، اما توضیحات قانع‌کننده‌ای مبنی ­بر این‌که چگونه بحران در نظم سیاسی، عامل ظهور اسلام‌گرایی می‌شود، ارائه نمی‌دهند.[10] بابی سعید، کمالیسم و بحران در آن­را ریشه­ی ظهور اسلام‌گرایی می‌داند به نظر او ناتوانی کمالیسم در سرکوبی مخالفان موجب مطرح شدن اسلام­گرایی به­عنوان بدیلی به­جای آن شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۲۲:۳۳
گروه اقتصاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی
آیا دیانت و سیاست در تعارض با هم هستند یا نه؟

یکم. توضیح « پیوستگی و ملازمه دیانت با سیاست » قبل از بررسی چگونگی ارتباط این دو ، باید تعریف خود از سیاست و دیانت را مشخص نمود زیرا آنچه که در آموزه های اصیل اسلامی و اندیشه بزرگان اسلام پیرامون ارتباط دین و سیاست وجود دارد ؛ منظورپیوستگی دین اصیل توحیدی و سیاست الهی است نه هرگونه دین بشر ساخته و یا تحریف شده و سیاست های شیطانی که کاملاً خارج از بحث ارتباط دین و سیاست می باشند . نکته دیگر اینکه منظور از «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست» بر گرفتن منش و روش سیاسى از دین است، نه به خدمت گرفتن دین در جهت سیاست‏هاى دلخواهانه و خودمدارانه، زیرا اساساً دین مبین اسلام با هرگونه سیاستى همخوانى نداشته و آن را مورد تأئید قرار نمى‏دهد. سیاست‏هاى شیطانى که همراه با دروغگویى، فریب و چپاول مردم مى‏باشند و با حیله و تزویر سعى در تسلط بر اموال و نفوس مردم داشته و فقط به فکر منافع شخصى و گروهى خود مى‏باشند، قطعاً مطرود اسلام است.
منظور از سیاست در این زمینه، سیاست مورد نظر آموزه‏هاى دینى است. امام على(ع) سیاست را ملازم با هدایت مى‏داند، تا آنجا که مى‏فرماید: «بدان به درستى بهترین بندگان خدا نزد خدا رهبر سیاسى عادلى است که هدایت شده و هدایت‏گر باشد»(نهج‏البلاغه، ص 73). امام خمینى(ره) نیز همین برداشت از سیاست را ارائه مى‏کند و مى‏گوید: «سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد. تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد و این‏ها را هدایت کند به طرف آن چیزى که صلاحشان هست و این نوع سیاست، سیاست ائمه معصومین و ادامه دهندگان راه آن‏ها یعنى علماء مى‏باشد»(صحیفه نور، ج 12، ص 218 - 217). افزون بر این در تبیین جمله فوق چند موضوع حائز اهمیت است : الف. جامعیت اسلام: با مروری کوتاه بر قوانین اسلامی و آیات قرآن روشن می گردد که اسلام دینی است جامع و همه سونگر که تمام ابعاد زندگی انسان (فردی , اجتماعی , دنیوی , اخروی , مادی و معنوی ) را در نظر گرفته و همان گونه که مردم را به عبادت و یکتا پرستی دعوت نموده و دستورات اخلاقی و مربوط به خودسازی فردی را دارد احکام و دستوراتی در مورد مسائل حکومتی , سیاسی , اقتصادی , اجتماعی , قضایی و مربوط به اداره صحیح جامعه روابط بین المللی , حقوقی و... داراست و مقررات قضایی , حقوقی , روابط اجتماعی , مسائل اقتصادی , تربیتی و ... دارد و بدیهی است که اجرا و پیاده کردن چنین احکام و دستوراتی بدون قدرت اجرایی امکان پذیر نیست و حکومت دینی به معنای صحیح آن حکومتی است که جامعه را بر اساس قوانین الهی اداره کند و زمینه های رشد و استعدادها و امکان رسیدن انسانها به کمال و ایجاد جامعه ای برین صالح و شایسته را برای مردم آماده کند و با فسادهای اخلاقی اجتماعی و هر که موجب تباهی دنیا و آخرت انسان می شود مبارزه کند.
قرآن کریم در وصف مردان الهی فرموده : ((الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاه و اتوا الزکاه و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبه الامور)), (حج , آیه 41) سیره و روش رسول اکرم (ص ) نشان دهنده این است که دین از سیاست جدا نیست وخود آن بزرگوار ضمن تشکیل حکومت مسوئولیت اجرایی و قضایی آن را بر عهده داشت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۰:۲۸
گروه اقتصاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی

سیاست در اسلام، سیاست خدعه و فریب واستفاده از هر ابزار و وسیله براى رسیدن به هدف و مقصد نمى باشد بلکه حرکت و فعالیتى جهت دارو مقدس در جهت تحقق اهداف نورانى اسلام و جامه عمل پوشاندن به دستورات الهى در جامعه بشرى و در نهایت قرب به حق است. چنین حرکت و تلاشى نیازمند توانایى و قدرت و پشتوانه قوى است و تا انسان تکیه گاهى محکم و قابل اعتماد نداشته باشد قادر نیست با صلابت و بدون انحراف و ترس در این راه گام بردارد. بهترین وسیله اى که تامین کننده این نیرو و قدرت و ایجاد کننده این پشتوانه است نماز است. نماز قطره ناچیز وجود انسان را به دریاى عظمت الهى متصل مى کند و انرژى و نیروى لازم براى تکاپو و فعالیت هاى اجتماعى و اقتصادى و سیاسى در اجتماع را به او مى بخشد.
نمازى که در دین ما به آن و به جماعت آن و به پر کردن مساجد در آن تاکید شده و نمازهاى جمعه و نمازهاى سالانه ى جماعت مثل نماز اعیاد مختلف، تاثیر شگرفى در زندگى سیاسى مسلمانان ایفا مى نماید که به طور خلاصه مى توان این آثار را در چند عنوان کلى جمع بندى نمود.
الف - تمرین براى تشخیص و اطاعت از رهبرى صالح
براى امام جماعت شرایطى گفته شده که مامومین در صورت وجود آن شرایط مى تواند به وى اقتدا کند و بعد از اطمینان به انتخاب صحیح از وى تبعیت مى کند.
مشکل امروز مسلمانان آن است که نماز مى خوانند ولى رهبرانشان افراد ترسو و وابسته و دست نشانده و بدون ملاک هاى الهى اند. با زبان از خداوند راه مستقیم مى خواهند، ولى در عمل بیراهه مى روند.
در روایات مى خوانیم: در حدیث از امام باقر(علیه السلام) است: «کُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ یجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْیهُ غَیرُ مَقْبُول». الکافى، ج 1، ص 183.؛ ( هر کسى که به خدا ایمان دارد و عبادت هاى طاقت فرسا هم انجام مى دهد ولى امام لایقى از طرف خدا ندارد، تلاشش بى فایده است. »
ب - نماز موجب بر قرارى وحدت سیاسى
در صورتى که مسئولین و دست اندکاران جامعه از نمازگزاران واقعى باشند و در مساجد حضور پیدا کنند، زمینه براى پیدایش و گسترش روابط گفتمانى سیاسى با مردم نمازگزار ( و یا شاید دیگر افراد ) ایجاد مى شوداین امر خود باعث ایجاد و افزایش تفاهم سیاسى و اعتماد متقابل نسبت به قضاوت، اجرا، تخصص و دانش طرفین مى شود؛ بگونه اى که مسئولین و مردم از امکانات، مضیقه ها و قابلیت ها طرفین مطلع شده و زمینه پذیرش انتقادات سازنده بین مسئولین و مردم را نیز فراهم مى نماید.. علیرضا وحدت پناه، نماز و جامعه شناسى، ستاد اقامه نماز و احیاى زکات، بهار 84، دوم، ص 162.
ج - نفى طاغوت و ایستاگى در مقابل ستم
انسانى که فقط خداوند را عبادت نماید در مقابل او سر تعظیم و تسلیم فرود آورد، هر چه غیر خداوند است، براى او حقیر و کوچک مى شود و کسى نمى تواند با ظلم و ستم بر او چیره شود. و در مقابل گردنکشان و ظالمان سر تسلیم فرود نمى آورد و با طاغوت کنار نمى آید. خداوند این مسئله را یکى از اهداف بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) دانسته است: «و در میان هر امتى، پیامبرى را مبعوث کردیم تا خداوند را عبادت نمایید و از طاغوت (هر چه در مقابل خدا است) پرهیز کنید.». نحل )16(، آیه 36.
د. ناکام گذاشتن دشمنان اسلام
از نظر «سیاسى» نماز - به خصوص نمازهاى جمعه، اعیاد و جماعت - نشانگر شکوه، بزرگى و اتحاد مسلمانان و همچنین زمینه ساز پویایى و رشد سیاسى جوامع اسلامى مى باشد و همین امور دست به دست هم دهد تا مسلمانان همواره براى مقابله با توطئه هاى دشمن آماده بوده و در نتیجه دشمنان اسلام را در پیاده نمودن نقشه هاى شومشان ناکام بگذارند. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 63/310024)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۰:۲۶
گروه اقتصاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی

تعریف سیاست

تعریف سیاست
« سیاست-«سیاسة»(سِ.سَ) اداره کردن امور مملکت، مراقبت امور داخلی و خارجی، اصلاح امور خلق، رعیت داری، مردم داری، پلتیک به معنی مصلحت‌دان و با تدبیر، در فارسی به معنی عقوبت و مجازات هم می‌گویند.»[1]
«السِّیاسُةُ: القیام علی الشیء بما یُصلِحِهِ[2]»سیاست اقدام برای سامان دادن چیزی به وسیله‌ی اموری است که آن را اصلاح کند و سامان بخشد.
و در لغت‌نامه دهخدا آمده است« سیاست.[سَ]پاس داشتن ملک(غیاث‌الغات)(آنندراج). نگاهداشتن.(دهار). حفاظت. نگاهداری. حراست، حکم راندن بر رعیت(غیاث‌الغات)(آنندراج).رعیت‌داری کردن(منتهی الارب).
حکومت و سیاست و داوری.(ناظم‌الاطباء). از چنین سیاست باشد که جهانی را ضبط توان کرد.(تاریخ بیهقی).»[3]
«السیِاسَةُ: مملکت‌داری، سیاست اجتماعی، مردم‌داری، (ساسَ)القوم: امور سیاسی قوم را بدست گرفت.»[4]
 
با توجّه به معنی لغوی سیاست، سیاست در اصطلاح را این گونه می‌توان تعریف کرد:«سیاست یعنی تدبیر هوشمندانه و جامع برای اجرای عدالت و حفظ کشور و افراد آن به منظور جلوگیری از فروپاشی و بی‌نظمی و نابسامانی داخلی و خارجی. سیاست یعنی به کار گرفتن صحیح و آگاهانه عوامل رشد و تکامل و استفاده از اهرم‌های نیرومند برای نابودی عوامل ضد تکامل.
البته چنین کاری در پرتو حکومت عادلانه و شناخت ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها بدست می‌آید.
سیاستمدار کسی است که: توان اداره‌ی مملکت و مردم را داشته باشد، زیرک و باهوش باشد و مسائل داخلی و خارجی را بشناسد؛ دشمنان را شناسایی کند و برای جلوگیری از ضربه‌ی آنان، پیش‌بینی نماید. با تدابیر هوشمندانه، اقدام به برنامه‌ریزی جامع در راستای پاک‌سازی و به‌سازی جامعه کند و بتواند مواهب و امکانات کشور را به نفع مردم، به کار گیرد».[5]
 
سیاست در روایات(سیاست مثبت و منفی از دیدگاه امامان)
گویند: کسی از حضرت حسن -علیه‌السَّلام- درباره‌ی سیاست؛ پرسید حضرت‌ فرمودند:«آن [سیاست] رعایت حقوق خداوند و حقوق زندگان و مردگان است: امّا حقوق خدا عبارت است از: انجام دادن آن‌چه امر فرموده و اجتناب از آن‌چه نهی فرموده است؛ حقوق زندگان عبارت است از: ایفای وظیفه در قبال برادران دینی و درنگ نکردن در خدمت به هم‌کیشان و اخلاص نسبت به ولی‌امر، مادامی که او نسبت به مردم اخلاص دارد و آن‌گاه که از راه راست منحرف شود، فریادت را در برابرش بلند کن، امّا حقوق مردگان عبارت است از: ذکر خوبی‌های ایشان و خوداری از بیان گناه و لغزش‌های آنان، زیرا آنان را خدایی است که به اعمال آنان رسیدگی خواهد کرد».[6]
 
«امام علی-علیه‌السَّلام- فرمودند:« سِیاسَةُ العَدلِ ثَلاثٌ لِینٌ فی حَزمٍ وَ استِقصَاءٌ فی عَدلٍ وَ إفضالٌ فی قَصدٍ»« سیاست عادلانه در سه گونه رفتار است:1- نرمش هنگام دوراندیشی 2- کنجکاوی در اجرای عدالت3- بخشش در میانه روی. و نیز حضرت فرمودند:«جَمال السیاسَةُ العَدلُ فی‌الإمرةِ و العَفوُ مَعَ القدرةِ»[7] زیبایی سیاست، رعایت عدالت در رهبری و عفو هنگام قدرت است. هم‌چنین فرمودند:«بئس السِّاسَةُ الجَورُ[8]»« ستمکاری، سیاست زشتی است.»
و احادیث دیگری نیز از امام علی-علیه‌السَّلام- درباره‌ی سیاست آمده است: آفَةُ الزّعماءِ ضَعفُ السیاسَةِ ؛ آفت رهبران و بزرگان و زمامداران ضعف سیاست آن‌ها است. حُسنُ السِیاسَةِ قِوامُ الرَّعیَّةِ: سیاست نیکو، قوام و بر پا داشتن نظام رعیّت است.[9]
« امام صادق-علیه‌السَّلام- فرمودند: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَدَّبَ نَبِیَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَکْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّةِ لِیَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ –صلی‌الله‌علیه‌و‌آله-کَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَیَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا یَزِلُّ وَ لَا یُخْطِئُ فِی شَیْ‏ءٍ مِمَّا یَسُوسُ بِهِ الْخَلْق‏»« خداوند متعال پیامبرش را نیکو تربیت کرد. وقتی تربیت او را تکمیل نمود فرمود:« تو دارای اخلاق نیک عظیمی هستی» سپس امر دین و امت را به او واگذار کرد تا سیاست امور بندگان را به عهده گیرد. رسول خدا به روح‌القدس، استوار و مؤید و موفق بود، به گونه‌ای که نسبت به سیاست و تدبیر خلق لغزش و خطا نکرد.»[10]
از مجموع احادیث بالا به دست می‌آید که سیاست بر دو قسم است:
«1- مثبت و پسندیده 2- منفی و ناپسند . سیاستی که در راه اجرای عدالت و ادای حقوق و رعایت ارزش‌های اخلاقی، به کار رود و صحیح و فراگیر باشد پسندیده و مثبت است امّا برداشت دیگر سیاست نوع منفی آن است چنان‌که در فرهنگ مطهّر آمده است: هنوز لغت«سیاست» در میان ما مساوی است با نیرنگ و فریب و حال آن‌که سیاست یعنی اراده و سائس یعنی مدیر، ما درباره‌ی ائمه می‌گوییم:«وَسَاسَةُ العبِاد» یعنی سیاستمداران بندگان، ولی کم‌کم این لغت مفهوم نیرنگ و فریب را پیدا کرد.»[11] و اکنون وسیله‌ای برای نیرنگ و فریب و ترفند در راه اجرای اهداف شوم استعماری شده است و در راه ظلم و باطل و مفاسد و نیرنگ به کار می‌رود و در واقع برای اهداف شیطانی است که از همین رو سیاست ناپسند و منفی شناخته می‌شود. سیاست به معنای پدر سوختگی نیز هست بر همین اساس باید سیاست و سیاست‌ها را شناخت هم‌چنان‌که روایات اسلامی بیانگر دو‌ گونگی سیاست هستند و ما را به سیاست صحیح فرا‌ می‌خوانند و از سیاست باطل برحذر می‌دارند.
و یکی از اصول قطعی که در شیوه‌ی زندگی امامان دیده‌می‌شود، «سیاست مدار بودن» است، سیاست آن‌چنان با زندگی آنان آمیخته است که جدا کردن آن، ممکن نیست، باید به این اصل اهمیّت فراوان داد، چرا که طاغوتیان و استعمارگران، برای چپاول دنیا و دین همواره تز «جدایی دین از سیاست»را مطرح می‌کنند.
از این رو احیاگر آیین ناب اسلام، امام خمینی-قدس سره- در یکی از بیاناتشان می‌فرمایند:«والله اسلام تمامش سیاست است، اسلام را بد معرفی کرده‌اند».[12]
و بیانگر این فرمایش سخن تاریخی، روحانی مبارز شهید، آیت‌الله مدرس می‌باشد که فرمودند:« سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست»
آری، همان‌گونه که در معنای سیاست گفته شد، با توجه به سیاست مثبت نتیجه می‌گیریم: که همه ائمه و امامان –علیهم‌السّلام- سیاستمدار بودند و هرگز گول سیاست‌بازان را نخوردند. ایشان می‌کوشیدند امور و شئون زندگی مردم را براساس سیاست هوشمندانه و عدالت و ارزش‌های اسلامی، تدبیر و اراده نمایند و جامعه را از هرگونه آلودگی، انحراف، ظلم و نیرنگ پاکسازی کنند. چنین سیاستی عین دین است و از هرگونه آلودگی، انحراف، ظلم و نیرنگ پاک‌سازی شده است و آن چنان با دستورهای دین آمیخته است که هرگز نمی‌توان آن را از دین جدا کرد. لذا ما نیز در ادامه از سیاست اسلامی و مثبت که با دستورات دین همراه می‌باشد سخن می‌گوییم که نمونه‌ی عینی و مصداق بارز آن سیاست امام حسن-علیه‌السَّلام- و موضع‌گیری‌های سیاسی ایشان می‌باشد و به طور اجمالی به آن می‌پردازیم.
 
   از ولادت تا شهادت
«امام ابو محمد حسن بن علی بن ابی طالب-علیه‌السَّلام-، دومین پیشوا از امامان معصوم اهل بیت، یکی از پنج تن آل عبا نخستین سبط رسول خدا-صلی‌الله‌علیه‌وَ‌آله- و نخستین میوه‌ی پیوند فرخنده علی-علیه‌السَّلام- با دختر گرامی پیامبر اسلام بود، که بنابر قول مشهور در پانزدهم ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود. اسم شریف این بزرگوار توسط جدّ بزرگوارشان انتخاب شد، که تا آن موقع در زمان جاهلیت چنین اسمی سابقه نداشت. حَسَن  در تورات شبَّر است، زیرا که شُبَّر در لغت عبری، حسن است. نام پسر بزرگ هارون نیز شبَّر بود. کنیه‌ی آن بزرگوار، ابومحمد است و القاب ایشان: سیّد، سبط، امین، حجّت، برّ، نقّی، زکّی، مجتبی و زاهد وارد شده است».[13]
« قبل از مراسم نامگذاری، پیامبر در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و بعد نام‌گذاری سرِ امام حسن را تراشیده و عطر‌آگین نمود و دستور داد به وزن موهای تراشیده نقره صدقه دهند و دو گوسفند نیز به عنوان عقیقه قربانی نمود و از آن زمان عقیقه یکی از سنن اسلامی گردید».[14]
«او شبیه‌ترین خلق به رسول خدا-صلی‌الله‌علیه‌وَ‌آله- بود و در روز وفات رسول خدا هشت ساله بود و بعضی هفت سال و چند ماه هم گفته‌اند و چون امیرالمؤمنین-علیه‌السَّلام- رحلت نمود اوسی و هفت سال داشت و مردمان با آن گوشواره‌ی عرش رحمن بیعت کردند و بعد از 6 ماه و سه روز که سال چهل و یکم هجرت بود با معاویه صلح نمود و بعد از ده سال که در مدینه به عبادت الهی و زیارت حضرت رسالت پناهی مشغول بود در ماه صفر سال پنجاه هجری که عمر شریفش به چهل و هفت رسیده بود به دست همسرش جعده مسموم شد و به شهادت رسیدند. برادرش امام حسین-علیه‌السَّلام- که وصی او بود متولّی غسل و تکفین او گشته در بقیع مدفون گردید».[15]
«امام حسن(ع) صاحب 15 فرزند بود 8 پسر و 7 دختر که : زید بن الحسن و عمر و قاسم و عبدالله و عبدالرحمن و حسینِ اثرم و طلحه و حسن مُثنّی و فاطمه و ام حسن و ام حسین و هم‌چنین فاطمه و ام عبدالله و امّ السلمه و رقیه  فرزندان آن حضرت می‌باشند.»[16]
 
شناخت مختصری از صفات و فضایل امام
« هیچ‌کس از جهت منظر و اخلاق و پیکر و رویه و مجد و بزرگواری به رسول اکرم شبیه‌تر از او نبود، وصف‌کنندگانش او را چنین ستوده‌اند: دارای رخساره‌ای سفید آمیخته با اندکی سرخی؛ چشمانی سیاه و فراخ؛ گونه‌ای هموار، محاسنی انبوه، گیسوان مجعد و پر؛ گردنی سیمگون؛ اندامی متناسب، شانه‌ای عریض؛ استخوانی درشت؛ میانی باریک؛ قدی میانه؛ نه چندان بلند و نه کوتاه؛ سیمایی نمکین و چهره‌ای در شمار زیباترین چهره‌ها بود.
ایشان بیست‌و پنج بار پیاده حج کردند، در حالی‌که اسب‌های نجیب را با او یدک می‌کشیدند و سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذشت و انفاق کرد و با این همه، در تمامی حالات به یاد خدا بود. گفته‌اند:« در زمان خودش آن حضرت عابدترین مردم و بی‌اعتناترین مردم به زیور دنیا بود.» او سرور جوانان بهشت ویکی از دو نفری است که دودمان پیامبر منحصراً از نسل آن‌ها به وجود آمد ویکی از 4 نفری است که رسول خدا با آنان به مباهله‌ی نصاری نجرانی حاضر شد؛ و یکی از پنج نفر اصحاب کساء، ویکی از دوازده نفری است، که در قرآن کریم پاک و منزه از پلیدی معرفی شده(اشاره به آیه‌ی تطهیر دارد)؛ و یکی از کسانی است که خدا دوستی آنان را پاداش رسالت پیامبر دانسته؛ ویکی از آنان‌که رسول خدا ایشان‌را هم وزن قرآن و یک از دو دست آویزگران وزن قرار داد. و او ریحانه‌ی رسول خدا و محبوب اوست و آن کسی است که پیامبر دعا می‌کرد خدا دوستدار او را دوست بدارد. »[17]
« در رکاب پدرش علی-علیه‌السَّلام- چندین جنگ کرد، و بسیار شجاع و دلیر بود. او دریای متلاطم علم و دانش بود. روزها در مسجد می‌نشست و صحابه اطرافشان را گرفته، از منبع علوم ولایت استفاده می‌کردند.
در صبر و بردباری، وقار و آرامش، خوش بینی، تقوا و شهامت زبانزد عام و خاص بود[18] و ...»


[1] - حسن عمید، فرهنگ عمید(دو جلدی)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، 1381،ج2،ص1256
[2] - ابن منظور، لسان العرب، داراحیاءالتُراث العربی، 1408 ﻫ.ق، ج2،ص429
[3] - علی اکبر دهخدا، لغت‌نامه دهخدا، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373، ج8،ص12225
[4] - محمد، بندر ریگی،فرهنگ عربی به فارسی،ترجمه منجدالطلاب، تهران،انتشارات اسلامی، 1366،ص263
[5] -محمد تقی عبدوس و محمد محمدی اشتهاردی، آموزه‌های اخلاقی- رفتاری امامان شیعه، مؤسسه بوستان کتاب قم، چ سوم، 1386، ص337
[6] - سید جعفر، مرتضی عاملی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن؛مترجم: محمد سپهری، مؤسسه بوستان کتاب، ص21
[7] - عبدالواحد، الآمدی التمیمی، غررالحکم و دررالکلم، دارالکتب الاسلامیه، 1426ﻫ.ق، ج 1، ص374.
[8] - همان، ص341.
[9] - عبدالواحد، الآمدی التمیمی، غررالحکم و دررالکلم؛ ترجمه: سید هاشم، رسولی محلاتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چ چهارم، 1380، ج 1، ص547
[10] - محمد تقی عبدوس و محمد محمدی اشتهاردی، آموزه‌های اخلاقی- رفتاری امامان شیعه، ج 1،ص266.
[11] - محمد علی، زکریایی، فرهنگ مطهر،«مفاهیم، اصطلاحات و تعابیر علوم انسانی-دینی از دیدگاه استاد شهید مرتضی مطهری»، تهران، انتشارات آذریون، 1378،ص483.
-[12] - ، صحیفه امام(مجموعه آثار امام خمینی-ره-)تدوین و تنظیم: مؤسسه تنظیم آثار امام خمینی-ره- ،سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379،ج2،ص270.
[13] - شیخ عباس، قمی، منتهی الآمال، تهران،انتشارات فراروی، 1381،ص307
[14] - فضل الله، کمپانی، حسن کیست؟، مؤسسه انتشارات فراهانی، چ اول،1354،ص13.
[15] - احمد بن محمد، مقدس اردبیلی، حدیقه الشیعه، انتشارات علمیه اسلامیه،بی‌تا،ص489،نقل به تلخیص.
[16] - محمد تقی عبدوس و محمد محمدی اشتهاردی، آموزه‌های اخلاقی- رفتاری امامان شیعه، ص519.
[17] - شیخ راضی، آل یاسین، صلح امام حسن(پر شکوه‌ترین نرمش قهرمانانه‌ی تاریخ )، مترجم: سید علی خامنه‌ای، انتشارات آسیا، چ اول، 1348-چ یازدهم،1365،صص39-45.
[18] - علیرضا، رجالی تهرانی، سید جوانان اهل بهشت، انتشارات خادم الرضا-علیه‌السَّلام-، چ اول،1384،ص27.

منبع:Narjes Women's Islamic Seminary - Sabzevar Branch - ACIS


 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۰:۲۰
گروه اقتصاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی

سیره نبوی و فقه سیاسی اسلامی؟

در جریان شکل گیری «فقه سیاسی اسلامی» در طول تاریخ، چه بهره ای از «سیره نبوی» برده شده است؟بازخوانی سیره نبوی با چه رویکردی صورت گرفت؟ چرا فقه‌السیره مورد نیاز شد؟ در انقلاب اسلامی چگونه؟

IMAGE634696775230156250.jpgاساس این بحث در این است که استفاده از حدیث در فقه اصل بوده،و سیره در مرتبه دوم قرار داشته است.با این حال، همواره از اخبار سیره نبوی در اثبات برخی از احکام سیاسی به خصوص در باب جهاد استفاده می شده است.تغییری که در صد سال گذشته رخ داده،این است که در برابر کسانی که قائل به غیر سیاسی بودن دین بودند، سعی شد از سیره نبوی استفاده شده و گفته شود که پیامبر (ص) تشکیل حکومت داده و برای همه موارد سیاسی هم حکم شرعی داده است.برای این کار،احادیث سنتی کفایت نمی کرد،بنابرین به سراغ کتابهای تاریخی در باب سیره رفتند.به علاوه،با این کار می توانستند اصل حکومت اسلامی را هم ثابت کنند، صرف نظر از این که خلافت باشد یا سلطنت یا جمهوری.
بحث را با اصل مسأله که همانا پیروی از رسول الله (ص) در امور زندگی و استخراج فقه از حدیث و فعل آن حضرت است، آغاز می کنیم.

مقدمه بحث

بحث شکل گیری سیره نبوی بر اساس با مسأله «اطاعت از پیامبر» (ص) و امر به آن آغاز شد که در قرآن مکرر آمده بود و نمونه بارز آن اطیعوا الله و اطیعوا الرسول بود.

این اطاعت سه معنا می توانست داشته باشد:

الف: اطاعت در آنچه به عنوان وحی ابلاغ می شود.

ب: علاوه بر آن، اطاعت در دستورات جاری که عمدتا سیاسی و مصلحتی و حکومتی بود.

ج: اطاعت از هر نوع سخن ایشان یا رفتاری که قابل تقلید است در حیات و ممات ایشان به عنوان مکمل دین.

بعد از رحلت رسول خدا(ص)، اولین اختلاف نظر در امر اطاعات پدید آمد، و این صرف نظر از موارد جدیدی بود که حکمی در قرآن و سیره نداشت و باید اجتهاد می کردند. [مانند مسأله مانعی الزکات].

اما در باره طرح سیره و لزوم اطاعت از آن دست کم دو نظر بود:

الف: می توانیم به آنچه از پیامبر (ص)‌رسیده عمل کنیم، اما الزامی نداریم. عمر باورش این بود که هر آنچه پیش می آید، اگر نصی نداریم، اجتهاد می کنیمٰ اگر داریم هم، اطاعت از آن الزام آور نیست. او اصولا مصلحت گرا بود و به تشخیص خودش عمل می کرد.

ب: نظر دیگر این بود که ما باید به هر آنچه از پیامبر (ص) رسیده عمل کنیم.

این نظر به تدریج مطرح شد و عمر ضمن آن که مخالفتی با اصل عمل به سیره نداشت، اما آن را واجب نمی دید و اجتهاد حاکم و امیر را اصل می دانست. لذا بارها بر خلاف نص، اجتهاد کرد. چنان که موارد آن مشهود است.

به تدریج نظریه دوم بر نظر اول غالب گردید و این البته بسیار با تاخیر انجام شد.

در این دوره، امور تازه ای مطرح می شد، یا در باره برخی از مسائل ابهامی پیش می آمد. طبعا جستجو می شد که چیزی در این باره از رسول (ص) رسیده است یا خیر. همین امر مرجعیت صحابه را مطرح کرد. حکام اموی، به دنبال صحابه ای بودند که نظرشان را قبول داشتند. بعد هم تابعین و سپس هم تابعین تابعین جای آنها را گرفتند. این ها به تدریج چیزی به نام حدیث را تدوین کردند، و این به رغم اختلاف نظرها و نفوذ اخبار ساختگی بود.

اماشیعیان که منتقد صحابه بودند، مرجعیت اهل بیت را در پرسش از سیره نبوی (ص) مطرح کردند. آنها گفتن ما فقط روایات امام علی (ع) را قبول داریم، آن هم روایاتی از ایشان که جعفر بن محمد (ص) روایت کرده باشد.

تاریخ استناد به سیره نبوی در قرن اول در هاله ای از ابهام قرار دارد. اما می توان نمونه هایی را در لابلای زندگی تابعین یافت. این جستجوها، علم حدیث را شکل داد که در باره کم و کیف آن هم اختلاف است. اما پیداست که به تدریج شکل گرفته و نیرومند شده است، به طوری که ما در قرن دوم، به عکس قرن اول، انبوهی از احادیث داریم. این انبوه، در اوائل قرن سوم، به هزاران یعنی چند ده هزار و بیشتر تا میلیون هم می رسد. این وقتی است که علمای اهل سنت مصمم شدند تصفیه کنند از آنچه نقل شده «صحیح» آن را استخراج کنند.

اما اصل مسأله استناد به حدیث با دو گرایش ادامه یافت:

الف: گرایش حداقلی که اصحاب رأی حامی آن بودند و ابوحنیفه سررشته دار آن بود

ب: گرایش حداکثری که احمد بن حنبل و اهل حدیث حامی آن بودند.

در میانه اینها، مذهب شافعی و مالک تا حدی بینابین بود.

اختلاف نظری که وجود داشت این بود که ابوحنیفه، دو مسأله داشت:

الف: نخست نادرستی اکثر این احادیث بود که او باور به آنها نداشت [علاوه بر این که آن قدر حدیث متعارض بود که در بسیاری از موارد، مجتهد در بین آنها سردرگم می شد. و علاوه که آن قدر مسأله تازه پیش می آمد که حدیث نداشت و فکر این بود که پس اینها را چه باید کرد؟]

نکته دیگر وجود آثار در کنار احادیث بود. معنای اثر این بود که وقتی حدیث نبوی ‌کم آوردند، گفتند هر عملی که صحابه و حتی تابعین کرده اند حجت است. بنابرین به استناد حرف آنها در فقه نظر دادند. این مسأله سبب شد تا انبوهی از «احادیث و آثار» فراهم آید که پشتوانه فقهی قرار گرفت. هزاران از این دست در مصنف عبدالرزاق و ابن ابی شیبه هست.

ب: عقل و اجتهاد و رأی و قیاس و استحسان را توانمند تر از آن می دانست که بخواهد با استناد به آن قبیل احادیث عقل را کنار بگذارد.

در این زمان، میراث نبوی در دو بخش ادامه یافت:

نخست در فقه با اختلاف مسیری که در دو جهت بود: [یکی در قالب اصحاب رأی و دیگری در قالب اهل حدیث.]

دوم در علم سیره که مجموعه ای از اخبار و روایات تاریخی در باره دوران بعثت و مغازی یعنی دوره مدینه بود.

به طور معمول، فقهای سنی به آنچه در قرن سوم در علم حدیث پذیرفته شده بود، یعنی از احادیث نبوی، استناد می کردند و بندرت به معلوماتی که در علم سیره بود، برای استفاده در فقه مراجعه می کردند. تا قرن سوم، علمایی چون احمد بن حنبل، از اخبار سیره، آنچه را در استنباط های فقهی بکارشان می آمد از کتابهای سیره استخراج می کردند. مثلا همو کتاب های واقدی را با دقت مطالعه می کرد هرچند به واقدی به عنوان یک عالم سیره که قابل اعتماد در فقه نیست، می نگریست.

در این میان علم سیره خود ارزش خاص داشت و بسیاری هم متخصص در آن بودند.

اولا یک قدسیت داشت، چون به هر حال اسم رسول (ص)‌روی آن بود.

ثانیا به صورت حاشیه ای می توانست خیلی از مسائل فقهی را حل کند.

ثالثا در بحث های اخلاقی و تفسیری و .... بکار می آمد،

بنابرین «علم سیره» هم به رغم آن که جایگاهی در فقه نداشت، راهش را ادامه داد.

سیره فواید دیگری هم داشت و آن هم بدین سبب بود که دامنه آن بسیار فراتر از فقه بود، به همین دلیل ادامه یافت.

از قرن سوم به بعد، راه فقه یعنی استناد به احادیث نبوی، از راه سیره جدا شد، هرچند جسته گریخته کسانی از آن استفاده می کردند. یک دلیل این جدایی، شکل گیری مذاهب بود که اول تعدد داشت، اما به تدریج، در چهار مذهب خلاصه شد. بنابرین در مسائل قدیمی، کمتر اجتهاد می شد و این خود نیاز به سیره نبوی را به عنوان منبع فقهی از بین می برد. در این دوره، حتی بسیاری از احادیث صحیح هم در فقه بلااستفاده مانده بود، چون فتاوا شکل گرفته بود. با این حال همان طور که گفته شد، سیره نبوی برای هر مسلمانی جالب بود، چون اطلاعات او را نسبت به فضای شکل گیری اسلام تکمیل می کرد، پیامبر (ص) را بهتر می شناخت و در اخلاق و غیره هم استفاده می کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۰:۱۴
گروه اقتصاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی
آیا پیشوایی دینی از رهبری سیاسی جدا است؟

139208151324060125_24400.jpgدر خصوص غایات دین و گستره‌ی حضور آن در عرصه‌ی جامعه دو تلقی متفاوت ارائه شده است. بر اساس برداشتی از دین، برخی بر این باور شدند که هدف پیامبران از دین چیزى جز دعوت به خدا و آخرت نبوده است۱ و از این روی معتقدند دین هیچ‌گونه رسالتى در خصوص اداره‌ی دنیا و دخالت در سیاست و امثال آن ندارد.۲ لذا گستره‌ی دخالت دین را در معنویت و اخلاق، محدود می­‌دانند. بر اساس این مدعا که به جدایی نظری عرصه‌ی دین‌داری از گستره‌ی سیاست‌ورزی محدود نشده بلکه به تفکیک عملی دین از سیاست خواهد انجامید، جایگاه پیشوایان راستین اسلامی به اداره‌ی امور جامعه و ولایت و سرپرستی همه جانبه‌ی آن ارتباط نیافته بلکه آنان فقط الگوهای عملی مردم در رویکرد اخلاقی و معنوی خواهند بود.

داعیه‌داران سکولاریسم، تلاش بسیاری در تبیین مدعای جدایی دین از سیاست و اجتماع نموده و رویکردهای متفاوتی در این خصوص ارائه کرده­‌اند. با وجود تنوع در قرائت­‌های موجود در سکولارسیم، آن‌چه در همه‌ی این قرائت‌ها مورد پذیرش قرار می‌گیرد، نفی حاکمیت پیشوایان دینی در منصب رهبری سیاسی جامعه است. بر این اساس، پیشوایان دینی (اعم از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام و فقیهان شیعه در عصر غیبت) تنها الگوهای معنوی مردم محسوب شده و پیشوایی سیاسی آنان مورد انکار قرار می­‌گیرد. مطابق همین مدعا هرچند برخی از این پیشوایان مانند پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، حضرت علی علیه‌السلام و امام حسن علیه‌السلام در برهه‌ای از تاریخ در جایگاه رهبری سیاسی قرار گرفته و عملاً ریاست و سیاست یک جامعه و کشور را برعهده گرفته­‌اند، لکن این امر موجب نمی­‌شود سیاست‌ورزی و اداره‌ی حکومت، امری دینی تلقی شود؛ بلکه آنان چون انسان­‌های شایسته­‌ای بوده و توانایی اداره‌ی جامعه را دارا بودند در مرحله­‌ای از تاریخ با اقبال مردم مواجه شده و از سوی مردم بدین منصب گمارده شده­‌اند. علی عبدالرازق، اندیشمند مصری از جمله افرادی است که بر این مدعا استدلال کرده و ضمن استناد به برخی آیات قرآن، حاکمیت سیاسی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را مورد انکار قرار داده و ایشان را در نهایت اسوه‌ای معنوی و اخلاقی معرفی می­‌نماید.
در پاسخ به این مدعا باید گفت:
حضرت علی علیه‌السلام ضمن مفروض انگاشتن ولایت الهی خود، مقبولیت مردمی را شرط به فعلیت رسیدن این ولایت اعلام داشته‌اند: «رسول خدا مرا متعهد به پیمانى کرد و فرمود: اى پسر ابوطالب، ولایت امت من حق تو است. اگر به درستى و عافیت تو را ولى خود کردند و با رضایت درباره‌ی تو به وحدت نظر رسیدند امر ایشان را بر عهده گیر و بپذیر. اما اگر درباره‌ی تو به اختلاف افتادند، آنان را به خواست خودشان واگذار؛ زیرا خدا گشایشى به روى تو باز خواهد کرد.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۰:۱۳
گروه اقتصاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی

ضرورت حکومت دینى‏
اصل ضرورت حکومت دینى از راه¬های مختلفی قابل بررسی است. اکنون به بررسی چهار دلیل در این باره بسنده می کنیم:
یک. دلیل اسلام شناختی
با نگاهی به ویژگیهای اسلام وآموزه های آن در می یابیم که اسلام با حکومت صالح دینی پیوندی ژرف و ناگسستنی دارد. مقدمات زیر بیانگر این واقعیت هستند:
الف. دین اسلام، صرفاً مشتمل بر احکام فردى و عبادى (به معناى اخص) نیست؛ بلکه داراى قوانینى مربوط به همه اَبعاد حیات فردى و اجتماعى - اعم از سیاسى، نظامى، قضایى و اقتصادى - است.
ب. احکام الهى، منحصر به زمان خاصى؛ مانند زمان رسول‏اللَّه‏صلى الله علیه وآله و یا حضور ائمه اهل‏بیت‏علیهم السلام نیست. بر این مسأله کتاب و سنت، در سطح وسیع دلالت دارد؛ چنان که در روایت مورد قبول شیعه و سنى آمده است: «حلال محمد حلالٌ ابداً الى یوم القیامه و حرامه حرامٌ ابداً الى یوم‏القیامه ..». ؛ یعنى، همه این احکام تا ابد باقى و اجراى آنها لازم است.
ج. اجراى احکام سیاسى و اجتماعى دین، جز از راه حکومت دینى امکان پذیر نیست.
د. همواره در جامعه اسلامی حکومت دینی لازم و اجتناب ناپذیر است.

دو. ‏دلیل جامعه شناختی
اصل ضرورت حکومت در جوامع بشری امری پذیرفته شده و انکارناپذیر است. لیکن یکی از دغدغه ها این است که چگونه حکومتی برای چه جامعه¬ای بهتر، کارآمدتر و کارآتراست؟ از منظر جامعه شناسی سیاسی، حکومت دینی کارآمدترین نظام سیاسی برای جامعه دینی است. توضیح اینکه:
الف. کارآمدی هر حکومتی وابستگی جدی به ارزشهای حاکم بر جامعه دارد. هر اندازه حکومتی سازگاری و هماهنگی بیشتری با ارزشهای جامعه داشته باشد از مقبولیت، اطاعت پذیری و کارآیی بیشتری برخوردار است، اما حکومت های بیگانه با ارزشهای جامعه، مقبولیت چندانی ندارند و غالبا با نافرمانی مدنی روبرو شده و برای رسیدن به اهداف خود باید از بیشترین خشونت و زور استفاده کنند.
ب. جامعه دینی دلبستگی نیرومندی به ارزشها و هنجارهای دینی دارد. پس: در جامعه دینی، حکومت دینی مقبولیت و کارآمدی بیشتری دارد، و نظام سیاسی سکولار و بیگانه با هنجارها و آموزه های دینی مقبولیت و کارآیی چندانی ندارد.
در نگاهی وسیع تر پاره¬اى از یافته هاى عقلانى در حوزه¬های مناسبات و الزامات اجتماعی در عمل نیازمند انگیزه، محرک، و کنترل کننده اى نیرومند است. ورود دین در این عرصه و ارایه اینگونه مسائل در قالب شریعت و با زبان تکلیفى از سوى خداوند ضامن اجرایى نیرومندى در حوزه احکام عقل عملى است. بوعلى سینا پس از بیان ضرورت وجود قانون عادلانه در زیست اجتماعى بشر، اعلام مى دارد که قانون بشرى هر چند عادلانه باشد، از ضمانت اجرایى کافى برخوردار نیست، زیرا طبع بشر بر خودخواهى و مقدم داشتن خود بر دیگران است. از اینرو هر گاه قانون را به نفع خویش بیند در اجراى آن مى کوشد، اما اگر آن را برخلاف منافع خود یافت تا آنجا که بتواند از آن مى گریزد و سرباز مى زند. بنابراین قانون باید چنان باشد که بشر در برابرش خضوع کند و چنین قانونى جز آنکه از سوى خدا باشد و بشر درعمق وجدانش از مخالفت با آن بترسد راهى دیگر نیست.
سه. دلیل کارکردشناختی
حکومت مبتنی بر قوانین الهی دارای برترین کارکردها و بهترین تضمین کننده سعادت بشر است. ژان ژاک روسو مى‏نویسد: «براى کشف بهترین قوانینى که مناسب ملل است، یک عقل کل لازم است که ناظر به تمام شهوات انسانى باشد؛ ولى خودش هیچ حس نکند [ فاقد گرایش شهوانى باشد]. هیچ گونه وابستگى با طبیعت نداشته باشد؛ اما آن را به خوبى بشناسد. مصلحت آن بستگى به ما نداشته؛ ولى به بهروزى ما کمک کند. پس فقط خدایان مى‏توانند آن طور که باید و شاید به مردم قانون عرضه دارند»
چهار. دلیل درون دینی
ضرورت و لزوم شرعی تاسیس و حفظ حکومت صالح دینی در نصوص دینی مورد تاکید بسیاری قرار گرفته است. از امیرالمؤمنین‏علیه السلام نقل شده است: ؛«یکى از واجبات بزرگ در احکام الهى و اسلامى بر مسلمانان این است که چون پیشوایشان در گذرد و یا کشته شود، پیش از هر کار امامى پاکدامن، عالم، پارسا و آگاه به احکام قضایى و سنت پیامبر برگزینند تا جامعه را اداره کند و حق ستمدیده را از ستمگر بازستاند؛ مرزهاى مسلمین را پاسدارى کند؛ فى‏ء را گردآورى نماید؛ حج و نماز جمعه را برپا دارد و..».
بر این اساس امیرالمؤمنین‏علیه السلام برقرارى حکومت عدل اسلامى و زمینه سازى جهت انتقال قدرت به امامى با کفایت را - که براساس هنجارهاى دینى عمل کند - از واجبات بزرگ دینى دانسته که بر هر کارى مقدم است.
حضرت امام رضاعلیه السلام نیز فرمودند: «اگر خداوند امامى که امین و حافظ دستورات الهى باشد، براى مردم قرار ندهد؛ دین از بین مى‏رود و سنت‏ها و دستورات الهى دگرگون مى‏گردد» .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۰:۱۱
گروه اقتصاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی