سیاست از دیدگاه امام علی (علیه السلام)
سیاست علی (ع)، عین دیانت او است. سیاست او، از تعالیم اسلام سرچشمه میگیرد. این نوع سیاست، با سیاستهای منفور جهان هیچگونه قابل مقایسه نیست. در مسئله وحدت دین و سیاست در اسلام، اختلاف اساسی اسلام با فلسفه سیاسی غرب آشکار میشود. در نظام سیاسی اسلام، اخلاق نه تنها از سیاست جدا نیست، بلکه سیاست اسلامی بر فلسفه اخلاق استوار است. سیاست در غرب، برای کسب قدرت است. تجمع همه قدرتها نیز در یک شخص، قدرت دادگری و انصاف را از او میستاند. به قول لرد اکتون، مورخ معروف انگلیسی: «قدرت، فاسد کننده است یا قدرت مطلق، فساد مطلق میآورد؛ زیرا در این منطق، قدرت یعنی حق». به تعبیر دیگر: «حق، در لوله تانک است». لذا، قدرت هم ذاتاً، خبیث و ناپاک معرفی شده است.
در اسلام، سیاست برای کسب قدرت نیست. در اسلام قدرت وسیلهای برای احقاق حق، گسترش دادگری و از بین بردن ظلم و فساد به شمار میرود. هدف، خدمت به مردم و آشناکردن آنان با فضایل و کمالات انسانی است. و لذا، هیچ وقت مرد سیاست در اسلام در معرض این خطر قرار نمیگیرد، که به شر روی آورد و خویشتن را به گناه و پلیدیها آلوده سازد.
به عبارت دیگر، سؤال اینکه: «هدف وسیله را مباح میکند یا نه»، سئوالی نیست که بتوان جدا و بیرون از اعتبارات یک مکتب بدان پاسخ گفت. اسلام از مکاتبی است که خود معین میکند که برای وصول به هدف، چه وسایلی را میپسندد و کدام وسایل را مجاز نمیشمارد. در نظام اسلام، معقول نیست روشهایی برای تامین هدف برگزیده شود، که با اهداف اسلام تناقص داشته باشد. به طور مثال، اسلام که اموری همچون: تقوا، طهارت نفس، عدالت و پرهیز از مکر و فریب را در صدر اهداف خود قرار میدهد، درست نیست که در عین حال، هر روشی را برای رسیدن به این اهداف تجویز کند. و لذا، سیاست اسلام مبتنی بر اصول و ارزشهای دینی و اخلاقی است؛ به طوری که پیامبر اسلام (ص) خود عملاً در همه حال، نمونه فضایل اخلاقی بودند و هرگز بر خلاف شرف انسانی و اصول اخلاقی قدمی برنداشتند.
سوگمندانه، پس از وفات رسول اکرم (ص) در جامعهی اسلامی، «سیاست جدیدی» پایهگذاری شد. به مقتضای اصل: «هر حقیقت به میزانی که متعالیتر است، سقوط و انحراف در آن خطرناکتر و زیانآورتر است، «سکه قلب» سیاست به اصطلاح اسلامی نیز برای جامعه اسلامی، بسیار خطرناکتر گردید. بدین ترتیب، سیاست مقدس اسلامی خیلی ساده و سریع به یک سیاست فریبنده و خطرناک تبدیل شد. در نتیجه، نبوّت و امامت، به سلطنت تبدیل شدند. و همین امر، باعث گردید تا تمدن اسلامی نیز«قدرت معنوی» خود را از دست بدهد.
این سیاست جدید که کاملاً با معیارهای اسلامی مخالف بود، به سیاستمداران اجازه میداد که در راه تحقق آمال سیاسی خود، از هر وسیلهای استفاده کنند. پایهگذار این سیاست در جامعه اسلامی کسانی بودند که خلافت را از مسیر اصلی خود منحرف ساخته و برای تحکیم موفقیت خود، از هرنوع وسایل استفاده کردند.
دو بینش سیاسی در جوامع اسلامی
از آن زمان، در جوامع اسلامی سیاست دو معنا و دو مفهوم کاملاً متضاد پیدا کرد. یکی از آنها، سیاستی است که ارزشهای اسلامی در متن و نهاد آن جای دارد. این سیاست، همان سیاست صحیح اسلامی و سیاست پیامبر (ص) و امیر مؤمنان (ع) و دیگر ائمه اطهار (ع) است. اینکه در زیارتنامه آن بزرگواران میخوانیم: «ساسة العباد و ارکان البلاد» (شما سیاستمداران خلق و ارکان مملکت هستید)، به همین معناست.
قسم دوم، سیاستی «ماکیاولی» است، که مخالف دین و اخلاق به شمار میرود. هدف از این نوع سیاست، به قدرت رسیدن است. این قسم سیاست، کار پر شر و شوری است که دخالت در آن، دامن مقدس پاکدامنان را آلوده میسازد. اگر به این دو نوع سیاست در جامعه اسلامی توجه کنیم، پارهای از مشکلات تاریخی حل میشود.
در جامعه اسلامی، این دو بینش سیاسی را میتوان در دولت علوی بنی امیه مشاهده کرد. بنیامیه، مجسمه سیاست ضد اسلامی و ضد انسانی بودند، که بسیاری از آنان میکوشیدند تا چهره دژخیمی خویش و نظام جاهلی خاندان خویش را در پس نقابی از فریب پنهان نگاه دارند. آنان قرآن را بر سر نیزههای فریب بالا میبردند، از حلقوم منارههای مساجد اذان شرک را به گوشها میرساندند، قیصر وار عمامه پیامبر خدا (ص) را بر سر مینهادند و جلاد گونه شمشیر جهاد را بر دست میگرفتند تا با این کارهای عوامفریبانه، سیاستمدار دوران شناخته شوند. اما با سیاست ماکیاولی خود، به مأموران صراحتاً دستور میدادند: «کسی که با رأی و فکر تو موافق نیست، او را به قتل برسان. و اموال و دارایی هر کس را که در طاعت ما نیست، غارت کن. و از هر دهی که گذشتی، ویران ساز» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2 ، 141).
در مقابل سیاست پر شیطنت بنیامیه، سیاست امیرمؤمنان علی (ع) است. سیاست علی (ع) از اسلام مایه گرفته و بر درستی، راستی و عدالت استوار است. سیاست انسانی و پاکمایه علی (ع) که از سراسر نهجالبلاغه و تاریخ پر افتخار زندگی او نمودار است، عمل دقیق او به مبانی و تعالیم عالیه اسلام را نشان میدهد. در این نوع سیاست، هیچگونه جایی برای نیرنگ، مجامله ـ و به تعبیر حضرت (ع): «پیروزی از راه ستم» ـ عوامفریبی، نیرنگبازی، اغتشاش و برادرکشی وجود نداشت. بنابراین، سیاست علی (ع) را باید با معیارها و ارزشهای اسلامی سنجید. نه با ترفندهای سیاست بازان و دغلکاران.
عجبا! حتی سیاستمداران زمان خود حضرت علی (ع)، میان این دو بینش سیاسی فرق نگذاشتند. آنان علی (ع) را متهم کردند که از صفات لازم یک رجل سیاسی عاری است، و معاویه از او سیاستمدارتر است. امام (ع) در مقام دفاع از خود فرمودند: «والله! ما معاویه با دهی منی ولکنه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهی الناس، و لکن کل غدرة فجرة و کل فجرة کفرة»» (به خدا سوگند! معاویه باهوشتر از من نیست. ولی او به خیانت و فساد متوسل میشود. و اگر خیانت امری زشت و پلید نبود، من از همه مردم هوشیارتر بودم. لیکن خیانت گناهی بس بزرگ است، و فسادی عظیم در نهایت به کفر میانجامد) [نهجالبلاغه، خطبه 193].
علی (ع) متواضعانه اعلام میدارند که گریز از عوامفریبی و نیرنگبازی، نباید به ضعف درک و شم سیاسی وی تعبیر شود؛ بلکه ایشان کاملاً شرایط را میشناسند، و راههای فریبکاری را خوب میدانند. اما چون امام (ع) به جهانبینی اسلامی اعتقاد دارند این اعتقاد مانع میشود که علی (ع) به شیوههای فریبکاری و عوامفریبی متوسل شوند. امام آن کسی که دین و ایمان ندارد، کاملاً فرصت طلب است، و باکی ندارد که عوام فریبی کند و خیانت ورزد.
علی (ع) سیاستمداری است که وفاداری به خدا را میخواهد، در این باره، بهتر از سخن علی (ع) سخنی نمیتوان گفت، که فرمودند: «الوفاء لاهل الغدر غدر عندالله والغدر باهل الغدر وفاء عندالله» (وفاداری به اهل غدر، از نظر خدا غدر و خیانت است. و نیرنگ زدن به اهل غدر، وفاداری به خداست) [صبحی صالح، نهجالبلاغه، 513].
سیاستمدار واقعی در نظر علی (ع)، کسی است که بدون ذرهای انحراف از هدف، مرام و تکلیف خویش، با کمال تسلط حکومت کند؛ نه با هر نیرنگ، دروغ، مکر، فریب و... از این رو، امام (ع) از اینکه اکثر مردم به انحراف کشیده شدهاند، و حیله و مکر را سیاست میشمارند، زبان به شکوه میگشایند و میفرمایند: «ولقد اصبحنا فی زمان قد اتخذ اکثر اهله الغدر کیساً و نسبهم اهل اجهل فیه الی حسن الحیلة. مالهم! قاتلهم الله! قدیری الحول القلب وجه الحیله و دونها مانع من امرالله و نهیه، فیدعهارای عین بعد القدرة علیها، و ینتهز فرصها من لاحریجه له فیالدین» (ما در زمانی زندگی میکنیم که بیشتر مردم خیانت و حیلهگری را کیاست، و هوشیاری میشمارند، و نادانان آنان را اهل تدبیر میخوانند. چگونه فکر میکنند؟ خداوند آنان را بکشد! چه بسا شخصی به تمام پیشامدهای آینده آگاه است و طریق مکر و حیله را خوب میداند، ولی فرمان الهی و نهی پروردگار مانع او است. و با اینکه قدرت بر انجام آن دارد، آن را به روشنی رها میسازد. ولی آن کس که از گناه و مخالفت فرمان حق پروا ندارد، از همین فرصت استفاده میکند) [نهجالبلاغة، خطبه 41].
جرجی زیدان، درباره اختلاف روش سیاسی امام (ع) و معاویه، مینویسد: «معاویه و یارانش برای پیشرفت مقاصد خود، از هیچکاری دریغ نداشتند. اما علی (ع) و یارانش، هیچگاه از راه راست و دفاع از حق و شرافت تخطی و تجاوز نمیکردند» [زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج4، 84].
سیاست علی (ع) و اجرای آن طبق سیاست پیامبر (ص) ابن ابیالحدید ذیل همین عنوان مینویسد: «گروهی از آنان که حقیقت فضل را امیرمؤمنان (ع) را نمیشناسند، چنین پنداشتند که عمر از او سیاستمدارتر بوده است: هر چند که او از عمر داناتر بوده است». ابوعلی سینا نیز به این موضوع در کتاب الشفاء که در حکمت نگاشته، تصریح کرده است. شیخ ابوالحسن بصری همین عقیده را دارد، و در کتاب الغرر خود گوید: «وآنگهی، دشمنان و کینه توزان نسبت به علی (ع)، به یاوه چنین پنداشتهاند، که معاویه هم از علی (ع) مدبرتر و سیاستمدارتر بوده است». ابن ابیالحدید در ذیل خطبه 193 مینویسد: «بدان و توجه داشته باش که سیاستمدار به سیاست نمیرسد، مگر اینکه به رأی خود و آنچه که مصلحت میبیند و تحکیم پایههای حکومت خویش را در آن میداند، عمل کند؛ خواه مطابق با شرع باشد و خواه نباشد. و هرگاه از لحاظ سیاست و تدبیر به این گونه که گفتیم عمل نکند، بسیار بعید است که کارهایش منظم گردد یا حکومت او استوار شود. امیرمومنان علی (ع) مقید به قیود شریعت و مواظب به پیروی از آن بود، و از آرا و سیاستهای جنگی، و چارهاندیشیها، و مکر و تزویرهایی که با شرع موافق نباشد، اجتناب میکرد. بنابراین، روش او در خلافت نیز مطابق با روش دیگران که به این حدود مقید نبودهاند، نیست». بعد، ابن ابیالحدید میگوید: «ما نمیخواهیم با این سخن خود بر عمر اعتراض کنیم یا چیزی را که او از آن منزه است به او نسبت دهیم، ولی این را میگوییم که عمر مجتهد بوده و با استحسان، قیاسی و مصالحی که به نظرش میرسید، عمل میکرد و معتقد بود که میتوان احکام عموم را با آرا، بررسی و استنباط مختص کرد. و بدین گونه، وی نسبت به دشمن خود مکر و کید میورزید و به امیران خود هم فرمان میداد که حیله و مکر کنند. و خود، با تازیانه هر که را که گمان میکرد و مستوجب است، ادب میکرد و از کسان دیگری که مرتکب گناهانی شده و مستحق تأدیب بودند، گذشت میکرد. و همه این امور را به قدرت اجتهاد خود و آنچه میاندیشد، انجام میداد. ولی امیرمؤمنان علی (ع) این عقیده را نداشت. وی به ظواهر نصوص عمل مینمود. و هرگز به اجتهاد و قیاس رفتار نمیکرد. بلکه امور دنیایی را با امور دینی منطبق و همگان را یکسان میدانست. او هیچکس را برنمیکشید و از مقامش نمیکاست، مگر طبق نص کتاب. بدین سبب، راه و روش آن دو در خلافت، تفاوت داشت و سیاست آنان از یکدیگر جدا بود. در عین حال، عمر بسیار خشن و بدون گذشت بود. و حال آنکه علی (ع)، بسیار بردبار و با گذشت بود. و در نتیجه، خلافت عمر هم همراه با حدت و شدت بود، و خلافت علی (ع) همراه با نرمی و مدارا، وآنگهی، عمر مانند علی (ع) گرفتار فتنهای چون فتنه عثمان نبود. پس از داستان عثمان، گرفتاریهای جمل، صفین و نهروان پیش آمد. همه این امور، در اضطراب امور حاکم و سست شدن پایههای حکومتش، موثر بود. و حال آنکه برای عمر، هیچ یک از این امور اتفاق نیفتاد. بنابراین، فاصله میان آن دو حکومت در تدبیر نظام مملکت و صحت تدبیرخلافت، بسیار است» [ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج10، 212 ـ 213 ؛ مهدوی دامغانی، جلوه تاریخ در شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج5، 55].
مقایسه سیاست علی (ع) و معاویه
ابن ابیالحدید، ذیل عنوان: «سیاسة علی و معاویه و ایراد کلام للجاحظ فی ذلک» مینویسد: «سخن درباره سیاست معاویه، این است که گروهی از دشمنان و سرزنشکنندگان علی (ع) چنین پنداشتهاند که سیاست او، بهتر از سیاست امیرمؤمنان (ع) بوده است. دراین باره مطالبی که شیخ ما، ابوعثمان جاحظ گفته است و ما آن را با همان الفاظ او میآوریم کافی و بسنده است» [ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج10، 227].
ابوعثمان جاحظ میگوید: «چه بسا، افرادی را میبینی که خود را عاقل، تحصیل کرده و دارای فهم و تشخیص می داند و با آنکه از عوام است، خویشتن را از خواص میداند، چنین میپندارد که معاویه دوراندیشتر، خردمندتر، نیکو روشتر، خوش فکرتر و دقیقتر از علی (ع) بوده است. و حال آنکه، کار بدین گونه نیست. و اینک، مختصری برای تو میگویم تا بشناسی که چگونه گرفتار خطا واشتباهی شده، و از کجا این فکر نادرست برای او سرچشمه گرفته است. علی (ع) در جنگهای خود، چیزی را جز آنچه موافق قرآن و سنت باشد، عمل نمیکرد و به کار نمیبرد. ولی معاویه همانگونه که گاهی مطابق کتاب و سنت عمل میکرد، مخالف آن هم عمل میکرد و همه حیلهها و چارهاندیشیها را، چه روا و چه ناروا، به کار میبرد. او در جنگ، روشی را معمول میداشت که پادشاه هند در رویارویی با پادشاه ساسانی، و خاقان چین در جنگ با ترکان معمول داشتند. حال آنکه علی (ع) خطاب به سپاهیان خود میگفت: شما جنگ را با آنان شروع مکنید تا آنان با شما شروع کنند، هیچ فراری را تعقیب مکنید، هیچ زخمی را مکشید و هیچ در بستهای را مگشایید. این روش علی (ع) است. حتی درباره سران سپاه دشمن، همانند افراد عادی رفتار میکند؛ و حال آنکه نظامیان دیگران اگر بتوانند شبیخون بزنند، میزنند، و اگر بتوانند سر همه افراد دشمن را در حالی که خواب باشند با سنگهای گران بکوبند؛ میکوبند؛ و اگر امکان داشته باشد که این کار را در یک لحظه انجام دهند، یک لحظه هم تأخیر نمیکنند؛ و اگر آتش زدن دشمن زودتر از غرق کردن آنان امکانپذیر باشد، معطل نمیشوند و آتش میزنند؛ و اگر بتوانند جایی را ویران کنند، برای محاصره معطل نمیگردند… همچنین در مورد لزوم، زهرهای گوناگون به کار میبرند، میان مردم به دروغ شایعهپراکنی میکنند، کارها را پیچیده نشان می دهند، برخی را از برخی دیگر به بیم میاندازند؛ با هر تزویر و وسیله که بتوانند آنان را میکشند، و به این امر توجه ندارند که این کشتن چگونه و در چه احوالی باشد. در حالی که اگر کسی در تدبیر و چارهسازی هم بخواهد فقط به آنچه در قرآن و سنت آمده و مطابق آن است رفتار کند، خویشتن را از بسیاری چارهاندیشیهای استوار بر پایه مکر و دروغ محروم کرده است. علی (ع)، مقید پارسایی بود، که از گفتن هر سخن، جز آنچه که رضایت خداوند بود و از دستیازی و هجوم، جز آنچه مورد رضایت خداوند در آن بود.، خودداری میکرد. او خشنودی را فقط در چیزی میدید، که خداوند آن را دوست بدارد و از آن خشنود باشد. وی رضایت را جز در آنچه قرآن و سنت به آن هدایت کند، نمیدید و به آنچه که افراد زیرک، حیلهگر و چاره اندیش انجام میدادند، بیاعتنا بود. و چون مردم عوام بسیاری کارهای نادر معاویه را در حیلهگریها، چارهسازیها و فریبکاریها میدیدند و کارهایی را که برای او آماده میشد مشاهده میکردند، و از علی (ع) چنان نمیدیدند، با کوتاهی فکر و کمی دانش خود چنین میپنداشتند که این، به سبب برتری معاویه و کاستی علی (ع) است. با همه این کارها، اگر درست بنگری، خدعهای برای او جز برافراشتن قرآنها باقی نماند. و فقط کسانی فریب خوردند، که با اندیشه علی (ع) و فرمان او مخالفت کردند».
ابن ابیالحدید بعد از نقل کلام طولانی استاد خود، ابوعثمان جاحظ، خود میگوید: «هرکس با چشم انصاف به گفتارش بنگرد و از هوای نفس پیروی نکند، درستی تمام گفتار او را درک خواهد کرد. و امیرمؤمنان (ع) به سبب اختلاف نظر یارانش و نافرمانی ایشان و اینکه ملتزم به راه عدل و شریعت بود، به ظاهر عقب ماند. و معاویه و عمروبن عاص برای استمالت و دلجویی از مردم با بیم و امید، از قاعده شرع سرپیچی میکردند» [ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج10، 231؛ مهدی دامغانی، جلوه تاریخ در شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج5،75]. به جهت تفکیک نشدن میان دو بینش سیاسی، برخی افراد در تحلیل و ارزیابی موضع سیاسی علی (ع)، دچار اشتباه شدند و این گونه بر آن حضرت خرده گرفتند: حضرت علی (ع) در زندگی سیاسی خود ناکامی دید و سرانجام نیز شکست خورد، زیرا در سیاست پخته و کارآزموده نبود. برعکس، رقیبانش از هوشیاری و شم سیاسی بهرهای فراوان داشتهاند، لذا پیروز شدند.
در طول تاریخ به مردم تلقین کردند که فرزند ابوطالب همه چیز دارد، جز«دُهای سیاسی».
عدهای درباره رفتار علی (ع) با معاویه، این گونه خرده گرفتهاند: اگر هنگامی که در مدینه با علی (ع) بیعت شد، وی معاویه را در شام تثبیت میکرد تا کار حکومت استوار و پا برجا شود و معاویه و مردم شام هم با او بیعت کنند و سپس معاویه را عزل میکرد. از جنگی که میان آن دو صورت گرفت آسوده میشد و آن جنگ اتفاق نمیافتاد. راهی را که علی (ع) در پیش گرفت، کار درست سیاسی نبود. و اگر آن روز به اندرز ابن عباس، مغیرة بن شعبه و دیگر مصلحت اندیشان گوش میداد، از در مجامله و زمینهچینیهای سیاسی در میآمد و صبر میکرد تا پایههای حکومتش محکمتر میشد، بسیاری از مشکلات جبرانناپذیرـ مثل مسئله حکمیت و قیام خوارج ـ پیش نمیآمد.
مغیرة بن شعبه، داهی و سیاستمدار نامی عرب، روز اول خلافت به امام عرض کرد: با معاویه چه خواهی کرد؟
امام (ع) فرمودند: او را عزل میکنم، زیرا او را شایسته حکومت بر مسلمانان نمیدانم.
مغیره به امام (ع) توصیه کرد که چنین نکند، زیرا با سوابقی که بر امام پوشیده نیست، به احتمال قوی معاویه در برابر فرمان عزل ایستادگی خواهد کرد. پس، صلاح این است که امام با او مدارا کند تا طی دوسالی که با او مماشات میشود، حکومت امام بر تمام قلمرو وسیع اسلامی مستقر گردد. سپس، امام (ع) با فراغت بال و قدرت کافی، علیه معاویه اقدام کند. امام (ع) فرمودند: «من در دینم مداهنه نمیکنم، و حتی دو روز هم معاویه را اجازه نمیدهم که بر جان، مال و عرض مسلمانان مسلط بماند.» ابن عباس هم ضمن تأیید نظر مغیره، گفت: «مماشات با معاویه، عاقلانهتر از این است که او را علیه خود برانگیزی». بار دیگر امام (ع)، تصمیم قطعی خود را بیان کردند. ابن عباس گفت: «ای امیر مؤمنان! تو چه قدر درست و صدیقی! مگر پیامبر (ص) نفرمودند: «الحرب خدعة» (نبرد و جنگ حیله است). علی (ع) در پاسخ فرمودند: «راست است. ولی من چگونه میتوانم مرد نادرستی را به همیاری خود بپذیرم، که حتی یک روز هم نباید در رأس کار مسلمانان باقی باشد. این، نخستین وظیفه امانتداری و درستکاری یک امام است.
ابن عباس گفت: «پس، بهتر است که تو به گوشهای بروی، و در خانهات را به روی این مردم سازشکار ببندی، زیرا بدویها درکمین تواند. و اگر همه را به چوب حق برانی، تنهایت میگذارند. و به یقین خون عثمان را هم گردن تو میاندازند. این حرف را از من بشنو، و پیش از آنکه دیر شود، با معاویه و امثال او موقتاً سازش کن.
حضرت علی (ع) در پاسخ فرمودند: «من از پیشنهادهای تو و مغیره به دور هستم، و به این نوع چاره جوییها اعتقادی ندارم» [ابن اثیر، کامل، ج3،101].
پاسخ ابن ابی الحدید
ابن ابیالحدید در مقام دفاع از امام (ع) و تبیین مفهوم سیاست اسلامی و مکتبی ایشان مینویسد: «پاسخ این اعتراض، چنین است که از قراین احوال، در آن هنگام امیرمومنان (ع) دانسته بود که معاویه با او بیعت نخواهد کرد؛ هر چند او را بر ولایت شام ابقا کند. بلکه، چنان بود که ثابت داشتن او بر حکومت شام، معاویه را بیشتر تقویت میکرد و موجب امتناع بیشتر او از بیعت میشد. و واقع امر، این است که کسی که این اعتراض را طرح میکند، یا میگوید: مناسب بود علی (ع) ضمن آنکه از معاویه میخواست بیعت کند، در همان حال او را در حکومت شام تثبیت میکرد، و در واقع دو کار با هم صورت میگرفت، یا میگوید: مناسب بود نخست از او برای خود بیعت میگرفت، و سپس او را تثبیت میکرد، یا میگوید: مناسب بود نخست او را بر حکومت شام ابقا میکرد، و سپس از او بیعت میگرفت. اگر فرض اول صورت میگرفت. ممکن بود که معاویه فرمان تثبیت خود را بر حکومت شام برای مردم بخواند، وضع خود را مستحکم سازد و در ذهن شامیان چنین القا کند که اگر شایسته نمیبود علی (ع) بر او اعتماد نمیکرد. سپس وی در مورد بیعت امروز و فردا مینمود، و از انجام دادن آن خودداری میکرد. اگر فرض دوم را در نظر بگیریم، همان است که امیرمؤمنان (ع) همان گونه رفتار کرد. و اگر فرض سوم را در نظر بگیریم، مثل فرض اول میشد، بلکه از آن، برای آنچه معاویه اراده کرده بود که عصیان و ستیز کند، آسوده تر بود».
کسی که از سیره و تاریخ آگاه باشد، چگونه میتواند تصور کند که اگر علی (ع) معاویه را برحکومت شام پایدار بدارد، معاویه با او بیعت خواهد کرد؛ و حال آنکه میان آن دو، خونها و کینههای کهن افزون از شمار است. این، علی (ع) است که در یک رویارویی، برادر معاویه، حنظله، دایی او، ولید، و پدربزرگش عتبه را کشت. سپس به روزگار عثمان، میان آن دو کدورتهایی پیش آمد؛ چنانکه معاویه با تهدید به علی (ع) گفت: من آهنگ شام دارم و این شیخ، عثمان را پیش تو میگذارم. به خدا سوگند! اگر تار مویی از او کم شود، با صد هزار شمشیر بر تو ضربه خواهم زد.
اما این سخن ابن عباس که به علی (ع) گفت: «او را یک ماه ولایت بده، و سپس برای همیشه عزل کن» و آنچه مغیره به آن اشاره کرد، مطلبی بود که آن دو چنان گمان میکردند و در اندیشه آنان چنان میگذشت. ولی، علی (ع) به حال خود و معاویه داناتر بود، و میدانست که هیچ علاج و تدبیری ندارد. چگونه میشود کسی که به شیطنت و زیرکی معاویه آگاه است، تصور کند که معاویه تثبیت حکومت شام را از سوی علی (ع) میپذیرد، با علی (ع) بیعت میکند و دست تسلیم به او میسپرد؟ معاویه زیرکتر از آن بود، که بدانگونه با او مکر شود. به نظر و اعتقاد صحیح امام علی (ع)، دارو و چارهای برای آن کار، جز شمشیر نبود. علی (ع) کاری را که در آخر باید صورت میگرفت، در اول قرار داد.
ابن ابیالحدید دراین باره میگوید: «من در اینجا خبری را که زبیر بن بکار در کتاب الموفقیات خود آورده است، نقل میکنم تا هرکس آن را بخواند و بر آن آگاه شود، بداند که معاویه هرگز سر به فرمان و اطاعت امیرمؤمنان نمینهاد و با او بیعت نمیکرد. و تضاد و اختلاف میان آن دو، همچون اختلاف سپید و سیاه است، که هرگز با یکدیگر جمع نمیشود؛ و همچون سلب و ایجاب است، که مباینت میان آن دو هرگز از بین نمیرود.
زبیربن بکار میگوید: محمد بن زکریا بن بسطام به سند خود از قیس بن عرفجة برای من نقل کرد که چون عثمان محاصره شد، مروان بن حکم دو پیک تندرو به شام و یمن گسیل داشت. او همراه هر یک از پیکها، نامهای فرستاد که در آن نوشته بود: اینک بنیامیه میان مردم، لکه سیاه و نگون بخت شدهاند. مردم بر سر هر راه، در کمین ایشان نشستهاند و باران دروغ و تهمت بر آنان میبارد. شما میدانید که چه حادثه ناخوشایندی بر سر عثمان آمده است. و من بیم دارم که اگر عثمان کشته شود، تو میان بنیامیه همچون ستارهی ثریا باشی. اینک، اگر به استواری پایههای استوار یاری ندهیم و چنان نشویم و اگر عمود خانه سست شود، دیوارهایش فرو میریزد. آنچه برعثمان خرده گرفته شده، این است که شام و یمن را در اختیار شما نهاده است. و شکی نیست که اگر بر حذر نباشید، شما دو تن هم از پی او خواهید بود.».
«چون این نامه به معاویه رسید، برای مردم سخنرانی کرد و از آنان کمک و یاری طلبید. در همان حال نامه دیگر مروان که حاکی از خبر کشته شدن عثمان بود، رسید. او در این نامه، به تفصیل جریان کشته شدن عثمان را نوشته و در آخر آن نامه آورده بود که نخست خانهاش را تاراج کردند. و حرمتش را پاس نداشتند، بر او تاختند، خونش را ریختند، و از گرد او پراکنده شدند همچون پراکنده شدن ابری که بارانش تمام شود. آنگاه، آهنگ پسر ابوطالب کردند؛ همچون هجوم و آهنگ گله ملخی که چمنزار ببیند. اینک، ای معاویه! توجه داشته باش که اگر خونخواهی برای خون عثمان از میان بنیامیه قیام نکند، آنان از صحنه چنان دور خواهند شد، که ستاره عیوق. اینک، ای ابا عبدالرحمان ! اگر خواهی تو آن قیام کننده و خونخواه باشی، خود را آماده کن. وقتی این نامه به معاویه رسید، فرمان داد تا مردم جمع شوند. وی برای آنان خطبهای خواند که چشمها گریست، دلها تپید و ناله و شیون برخاست؛ چنانکه زنها هم آماده برداشتن سلاح شدند.
آنگاه معاویه برای طلحة بن عبیدالله، زبیر بن عوام، سعید بن عاص، عبدالله بن عامر، ولید بن عقبه و یعلی بن عنبه نامه نوشت و آنان را به شورش و جنگ تشویق و ترغیب کرد. آنها هم نوعاً پاسخ مثبت دادند».
ابن ابی الحدید متن نامهها را آورده و سپس یادآور شده است: «اینجا پایان نامههایی است که آن قوم با معاویه رد و بدل کردهاند. و هرکس به مضمون این نامهها آگاه شود، میفهمد که موضوع چنان نبوده است که علاجی برای آن ممکن باشد و تدبیری فراهم گردد. و چارهای جز شمشیر نبوده است. و علی (ع) نسبت به آنچه انجام داده، آشناتر و داناتر از همگان بوده است» [ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج10، 233ـ245؛ مهدوی دامغانی، جلوه تاریخ در شرح نهجالبلاغه، ج765ـ89].
پاسخ ابن سنان به این اعتراض
امیر ابومحمد عبدالله بن سنان، از سرداران و شاعران معروف شیعه (مقتول466 ه.ق) و مؤلف کتاب سرالفصاحة [محدث قمی، الکنی والالقاب، ج2، 194] در کتاب خود، عادل، به این اعتراض چنین پاسخ داده است: «همه مردم میدانند که در داستان شورا، عبدالرحمان بن عوف به علی (ع) پیشنهاد کرد که خلافت را برای او قرار دهد، مشروط بر اینکه او به کتاب خدا، سنت رسول خدا و روش ابوبکر و عمر عمل کند. ولی، علی (ع) این پیشنهاد را نپذیرفت و فرمود: با این شرط میپذیرم، که به کتاب خدا، سنت پیامبر (ص) و اجتهاد و رأی خودم عمل کنم. مردم در علت این کار، اختلاف نظر دارند. شیعیان میگویند: «علی (ع) این شرط را نپذیرفت، به این جهت که روش شیخین را درست نمیدانست. دیگران میگویند: او چون خودش مجتهد بوده، آن شرط را نپذیرفته است، زیرا مجتهد از مجتهد تقلید نمیکند. به هر حال، و با توجه به این دو عقیده، این موضوع طرح میشود که کدام یک از این دو کار زیان بیشتری داشته است؛ اینکه با عبدالرحمان به ظاهر پیمان ببندد که به روش ابوبکر و عمر عمل کند و پس از استقرار حکومتش، با برخی از احکام مخالفت ورزد؛ یا آن که معاویه را به حکومت شام باقی بگذارد؛ آن هم با آن همه ستم و دستیازی به اموال و خونهای مردم که در مدت امارت معاویه بر شام از او سر زده بود. بیتردید بر هیچ کس اختلاف فاحش میان این دو و تفاوت میان این دو زیان، پوشیده نیست. بنا بر این، آن کس که برای خلافت و تسلط بر همه سرزمینهای اسلام حاضر نیست بظاهر سخنی بگوید که که ممکن است آن را تعبیر کرد، چگونه ممکن است پس از استواری بنیان حکومتش به باقی داشتن ستمگر بر ستم وتقویت او کمک کند، آن هم، برای این که اطاعت مردم شام و افزوده شدن منطقهای بر مناطق حکومت، برای او فراهم شود. هرگز! این سخن کسی که می گوید «کاش علی (ع) معاویه را بر حکومت شام باقی میگذاشت، مثل این است که بگوید: علی (ع) در کار دین سست و برای کار دنیا راغب بود، و آن را استوار میساخت.
پاسخ به این اعتراض آشکار و نادانی سئوالکننده و اعتراضکننده روشن است، زیرا حقیقت امر این است که علی (ع) هرگز به خاطر سیاست، خواه این سیاست به ظاهر برای امور دینی باشد یا دنیایی، مخالفت با شرع را جایز نمیدانست. به طور مثال، درباره امور دنیایی بر فرض آنکه گمان میشد شخصی آهنگ فساد و تباهی در حکومت دارد، علی(ع) هرگز بدون اثبات قطعی آن حاضر به کشتن آن شخص و زندانی کردنش نبود. و هرگز، وی گنهکاری را به گمان و سخنی که ثابت نشده بود، مکافات نمیکرد. و درباره امور دینی هم نظیر اجرای حد سرقت، هرگز به گمان عمل نمیکرد، بلکه میفرمود: اگر با اقرار متهم یا شواهد مسلم جرم قطعی شد، بر او حد جاری خواهم کرد ، وگرنه، متعرض او نخواهم شد. حال آنکه افراد دیگری غیر از علی (ع)، بر خلاف این نظر داشتند. مذهب مالک بن انس این است، که میتوان بر مصالح قطعی عمل کرد. و برای امام جایز است، و میتواند یک سوم از امت را بکشد، برای اینکه دو سوم دیگر اصلاح شوند.
بیشتر مردم اجازه میدهند و میگویند که عمل به رأی و گمان غالب، جایز و صحیح است. ولی مذهب علی (ع)، چنان است که گفتیم. در نظر او، معاویه فاسق بود و برای او این موضوع ثابت شده بود وآنگهی، وی به کارگماشتن افراد فاسق را جایز نمیدانست و از کسانی نبود که معتقد باشد با مخالفت با احکام دینی، قاعده حکومت را استوار کند. پس، روشن میشود که باید آشکارا معاویه راعزل میکرد،: هر چند که اینکار منجر به جنگ میشد» [ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج،10، 245 به بعد].
امام (ع) در پاسخ کسانی که از ایشان با اصرار میخواستند که مثل دیگران، به هر شیوهای برای رسیدن به هدف متوسل شوند؛ با تعجب میفرمودند: «اتامرونی ان اطلب بالنصر بالجور والله ما اطور بها ماسمر سمیر و ما ام نجم فی السماء نجما» (آیا به من امر میکنید پیروزی را به وسیله ظلم و جور به دست آورم؟ به خدا قسم! این کار را تا جهان باقی است، هرگز نمیکنم).
پاسخ دیگر ابن سنان
ابن سنان میگوید: در این باره، پاسخ دیگری هم هست. ما میدانیم یکی از بدعتها و کارهای عثمان که به آن اعتراض شد و به آنجا منجر گردید که عثمان را محاصره کردند و سرانجام کشتند، مسئله حکومت معاویه بر شام بود؛ آنهم با آن همه ستم، دشمنی و مخالفت با احکام دینی که در مدت حکومت او بر شام از او سر زد. دراین باره، با عثمان صحبت شد. او عذر و بهانه آورد که عمر پیش از عثمان، معاویه را به حکومت گماشته است. ولی، مسلمانان این عذر را نپذیرفتند و قانع نشدند، مگر به اینکه او را از کار برکنار سازد. او نپذیرفت، و کار به آنجا کشید.
علی (ع) از کسانی بود، که حکومت معاویه را ناخوش میداشت. وی بیشتر از همگان، بر فساد دینی معاویه آگاه بود. حال، اگر علی (ع) آغاز خلافت خود را با تثبیت و ابقای معاویه بر حکومت شام آغاز میکرد، در آن صورت آغاز کارش چنان بود که انجام کار عثمان بدان گونه بود و منجر به خلع و کشتن او شد. و بر فرض که باقی داشتن معاویه بر حکومت از لحاظ شرعی مانعی هم نداشت، از لحاظ سیاست بسیار زشت بود و سبب مهمی برای مخالفت و شورش دیگران میشد. برای علی (ع) ممکن نبود که به مسلمانان بگوید که حقیقت رأی و اندیشه من، این است که پس از استقرار حکومت و اطاعت همه مردم از من، معاویه را از حکومت شام عزل کنم. امّا اینک که او را بر حکومت باقی میدارم، برای گول زدن او است تا اینکه به سرعت به اطاعت درآید و لشکریانش هم بیعت کنند، ولی، بعد او را عزل میکنم، و به مقتضای عدل با او رفتار خواهم کرد. اگر او این موضوع را اظهار میداشت، بلافاصله خبرش به معاویه میرسید. و رأی و تدبیری را که شروع کرده بود، به تباهی میکشاند» [ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 10، 247].
ارزیابی روش سیاسی امام با معیارهای ماکیاولیستی
با همه اینها، این که علی (ع) در کار سیاست ورزیده نیست، از بین نرفت؛ بهطوری که تا امروز، حتی برخی از محققان معاصر نیز دچار این اشتباه شدهاند.
مؤلف کتاب تاریخ ایران بعد از اسلام در تحلیل و ارزیابی این وجه نظر علی (ع)، مینویسد: «… در کار دین مداهنه و ریا و مسامحه و تبعیض را جایز نمیشمرد. از این رو، نصیحت مغیرة بن شعبه را که در آغاز خلافت وی مصلحت چنان میدید که یک چند حکام و عمال عثمان را همچنان بر سر کار نگه دارد، نپذیرفت. در صورتی که قبول این نصیحت، شاید بسیاری از دشواریهایی را که برای وی پیش آمد، مرتفع میکرد. در حقیقت، پایبندی به سیرت پیغمبر، گاه سبب میشد که وی از قبول آنچه مصلحت وقت و فقط تا حدّی بر خلاف مقتضیات عهد حیات پیامبر (ص) بود، خودداری ورزد. در صورتی که رقیب وی، معاویه بن ابیسفیان، از قریحه فرصت طلبی و مصلحتبینی بهرهای بسیار داشت و همان سبب پیشرفت بنیامیه شد» [ زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، 348 ].
پطروشفسکی، دانشمند معروف روسی، نیز اعتقاد دارد: «علی (ع) تا سرحد شور و عشق، پایبند دین بود. در امور اخلاقی، بسیار خردهگیر بود. از نامجویی و طمع و مالپرستی، به دور بود. بیشک، مرد دلیر و جنگاور و با شهامت بود… علی هم مرد سلحشور بود و هم شاعر، و تمام صفات لازمه اولیاء الله در وجودش جمع بود. ولی بالکل، از صفات ضروری یک رجل دولتی و سیاستمدار، عادی، عاری بود. غلو در خردهگیریهای اخلاقی که ناشی از عدل دین بود، وی را از اخذ تصمیم سخت علیه دشمنانش باز میداشت و گرایشی به مدارا در نهادش ایجاد کرده بود. عقل او کاملاً تابع افکار دینی بود، به کندی تصمیم میگرفت و با سستی بیشتری به اجرای تصمیمات میپرداخت. ترس از اینکه به افتخار طلبی شخصی و خودخواهی متهم شود، غالباً وی را از شدت عمل و اجرای تصمیمات سخت علیه دشمنانش باز میداشت» [پطروشفسکی، اسلام در ایران، 50].
این قضاوت یا اتهام پطروشفسکی، به وسیله بعضی از اسلامشناسان غربی نیز اظهار شده است. نیکلسن در این باره مینویسد: « علی با آنکه برجستگیها و فضایل بسیار داشت و نشیط و هوشیار و دوراندیش و شجاع و صاحب رأی و حلیم و وفادار و شریف بود، ولی هوشیاری و صفات رجال دولتی و زمامداران را نداشت … و در کار سیاست ورزیده نبود».
اشتباه این محققان در این است که با معیارهای ماکیاولیستی، سیاست علی (ع) را محک داوری زدهاند، اگر ما سیاست علی (ع) را با معیارهای دینی و مکتبی ارزیابی کنیم، علی بن ابی طالب (ع) در صف اول سیاستمداران راستین قرار خواهد گرفت. درباره این حقیقت دکتر طه حسین، دانشمند و نویسنده شهیر مصری، مینویسد: «در مقابل این همه مشکل و پریشانی اوضاع و در برابر تمام فتنههایی که امام با آنها درگیر بود، لحظهای برای علی (ع) در ایمان به خداوند، تبعیت از حق و برپاداشتن آن، شک و سستی دست نداد، بر راه راست پیش رفت و هرگز از این طریق منحرف نشد. در برابر حق، کم و زیاد پیروزی و شکست، در رأی استوار و نظر قاطع او اثر نداشت. و چون حق را میدید، بدون ملاحظه عاقبت کار و حساب برد و باخت نظامی و سیاسی، به سوی آن با قدمهای محکم پیش میرفت. علی (ع) از معدود مردانی است که در راه حقگزاری، با این امر نمیاندیشید که سرانجام این کار و منتهاالیه این راه مرگ است یا زندگی، و غلبه است یا شکست. تنها هدف ثابت امام در سراسر دوران زندگیاش، این بود که خداوند از او راضی و ضمیرش خشنود باشد» [حسین، علی و دو فرزندش].
ابنابیالحدید در شرح خطبه 193، صفحات زیادی را به پاسخگویی از اعتراضهایی که به امام علی (ع) شده اختصاص داده، و سیاست امام را با توجه به معیارهای مکتبی ارزیابی کرده است. در پایان همان بحث، وی نتیجه میگیرد: «با این مطالب که توضیح دادیم، فساد گفتار کسانی که میگویند: تدبیر و سیاست علی (ع) پسندیده نبوده است، آشکار میگردد و معلوم میشود که علی (ع) در میان همه مردم، صاحب پسندیدهترین تدبیر و سیاست بوده است؛ ولی تعصب و هوای نفس را چارهای نیست» [ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 10، 260؛ مهدوی دامغانی، جلوه تاریخ در شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، 106].
منابع:
ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهجالبلاغه
ابن اثیر، الکامل فیالتاریخ
پطروشفسکی، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز
زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام
حسین، طه، علی و دو فرزندش، ترجمه احمد آرام
زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلام
محدث قمی، عباس، الکنی و الالقاب
مهدوی دامغانی. محمود، جلوه تاریخ در شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید
یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی
منبع:سایت تبیان